مهرداد ناظري: اكثر مردم به دنبال فردي ميگردند كه آنها را به خوشبختي برساند. اما سوال اساسي اين است كه آيا كسي ميتواند ما را به خوشبختي برساند؟ چگونه ميتوان در جستجوي ديگري بود كه قرار است انقلاب اساسي در ما به وجود آورد؟ به نظر ميرسد ما دچار يك خطاي فاحش شدهايم. عشق و دوست داشتن را هرگز در يك فضاي تكامل يافته نميتوان تجربه كرد و يا به تعبير ديگر نميتوان در انتظار فردي ايستاد كه كاملترين موجود روي زمين است و قرار است كه ما را به خوشبختي رهنمون سازد. ما در روي كره زمين انسانهاي بسياري را مييابيم كه داراي ثروت، موقعيت اجتماعي و يا سلامت كامل بدني هستند. اما آنها بعضا نميتوانند به ارزشهاي دروني و عميق خود پي ببرند. اين اعتقاد وجود دارد كه نيروهاي عشق، نيروهاي عظيمي هستند كه در وجود انسانها نهفته است و فقط عدهي قليلي توانايي درك، فهم و ارتباط برقرار كردن با آن را دارند. اگر به اين موضوع توجه داشته باشيم كه بين هوش و عشق رابطه مستقيمي وجود دارد در آن صورت اگر بگوييم كه فردي كه توان عشقورزي ندارد، انسان باهوشي نيست سخني به گزاف نگفتهايم. در تجربه عشق، منطقي حاكم است كه همه چيز را تحتالشعاع خود قرار ميدهد و آن اينكه براي بروز و شكوفايي اين نيروي عظيم و خارقالعاده نياز به ايجاد بسترهاي مناسبي وجود دارد. بسترهايي كه باعث تغيير در نگرش و ديدگاههاي ما خواهد شد. محيط عاشقانه، محيطي سرشار از شادي، سرور و فرصت براي غلبه بر مرگ است. مرگي كه نه بر اثر پايان يافتن عمر طبيعي و بيولوژيك انسان اتفاق ميافتد، بلكه مرگي كه ناشي از روزمرگيها و كليشهها و دردهاي زميني است. براي تنفس كردن در فضاي عاشقانه در وهله اول بايد با ترسهاي دروني خود جنگيد. ترسي كه اگر فرويدي به آن نگاه كنيم در ناخودآگاه ما وجود دارد و بر شخصيت و رفتارهاي انساني اثرگذار است. بر اين مبنا اگر بگوييم كه بعضي از انسانها در عشق شكست ميخورند در آن صورت ميتوان فهميد اين تعبيري نادرست است چرا كه در حقيقت عشق؛ خوف، ترس، شكست، روزمرگي، تكرار، عادت و.... وجود ندارد. نكته قابل تأمل اين است كه در عشق نياز به تلاش وجود دارد. تلاشي كه تمام لحظات و دقايق عاشق و معشوق را در بر ميگيرد اما اينكه گاه بعضاً ميبينيم يا ميشنويم كه مردم با ازدواج به سقوط و ورطه هلاكت از لحاظ اخلاقي ميرسند و يا در نهايت طلاق تعيينكننده در زندگي آنها ميشود به اين موضوع برميگردد كه آنها براي درك و دريافت نيروهاي عميقي در وجودشان و ساختن يك رابطه خلاق هيچ تلاشي نكردند. آنها زمين ميخورند و هرگز توان و امكان بلند شدن را ندارند. پس شايد لازم باشد علائم عشق حقيقي را بهتر بشناسيم. برخي از روانشناسان علامتهاي عشق واقعي را در سه گزينه خلاصه ميكنند: 1- توجه 2- خطر كردن 3- از خودگذشتگي. (فكري ازگمي، 1378: 132)
توجه مهمترين علامت عشق واقعي است. وقتي ديگري را دوست داريد به او توجه ميكنيد و وقتي خودمان را دوست داريم به رشد خودمان نيز توجه ميكنيم. خطر كردن نيز به معناي اين است كه اگر ميخواهيد زندگي متفاوتي داشته باشيم بايد توانايي خطر كردن را داشته باشيم. آدمها بايد بتوانند براي يكديگر خطر كنند و خطر كردن يعني پرش كردن به سوي ناشناختهها و عبور از مرزهايي كه شايد در حالت عادي ممكن نباشد. خطر كردن در عشق يعني متعهد بودن و اين تعهد يعني اينكه فرد بايد در روابط خود تا حد امكان پايدار و باثبات باشد. نكته سوم از خودگذشتگي است. آيا ما ميتوانيم نيازها و خواستههاي معشوق را به نيازها و خواستههاي خود ترجيح دهيم؟ چگونه ميتوان خود را ارجح ندانست و در عين حال ديگري را دوست داشت؟ اريك فروم معتقد است براي يك عشق كامل چهار وظيفه اصلي براي هر فرد وجود دارد: 1- احساس دلسوزي 2- احساس مسئوليت 3- احترام 4- دانايي و آگاهي.
دلسوزي در ارتباطهاي عاشقانه كاملاً قابل توجه و تأمل است. اين بدان معني است كه عاشق بايد در رسيدگي به نيازهاي معقول معشوق، كوتاهي نكرده و به او توجه و دلسوزي داشته باشد. در وهله بعد احساس مسئوليت از لحاظ فروم بسيار حائز اهميت است. اين يعني پاسخ دادن يك انسان به انسان ديگر بدون توقع يا چشمداشت يا مزد و پاداشي و در ويژگي احترام يعني يك فرد، فرد مقابل را ميپذيرد و خواستههاي او را در نظر ميگيرد و به هيچ عنوان او را تحقير نميكند. اما آنچه در ديدگاه فروم قابل توجه است، توجه به آگاهي است كه اگر فردي نسبت به سه جزء بالا آگاهي نداشته باشد در عشق به بنبست ميرسد.(فروم، 1378) اما به نظر نگارنده علاوه بر موارد بالا رسيدن به يك هوشياري روحي يا معنوي در تجربهي عشق تكامل يافته بسيار حائز اهميت است. اين يعني اين كه عاشق و معشوق بتوانند در حال زندگي كرده و به مرحلهاي از رشد روحي رسيده باشند كه هيچ چيز نتواند آنها را در مصاديق رذائل اخلاقي محصور و محبوس نمايد. عشق يك هوشياري كيهاني است كه چشمها، دستها، پاها، پوست، گوشها، قلب، مغز و كليه اندامهاي طرفهاي درگير را تحت تأثير خود قرار ميدهد. در تحقيقات جديد كه در دانشگاه شفچنكو اوكراين صورت گرفته اين نتيجه به دست آمده كه سلامت جسمي صرفا از راه غذا به دست نميآيد و كساني كه تجربه بصيرت عاشقانه را داشته باشند بيشتر از سايرين از سلامت جسمي و روحي برخوردارند. نكته دوم در خصوص عشق واقعي جهانشمول بودن و جهاننگر بودن آن است. اين بدان معناست كه يك فرد عاشق همه چيز را در سطحي عظيم براي نه معشوق خود، بلكه براي همهي انسانهاي عالم ميخواهد. اگر او نسبت به معشوق خود دلسوز است اين دلسوزي بايد در سطحي فراگير و جهاني بروز داده شود و اين تجربه منحصر به فردي است كه فقط عشاق حقيقي آن را به دست خواهند آورد. نكته سوم در خصوص عشق تجربهي زيستن آزاد و آزادانديشي براي طرفين اين رابطه است. عاشق و معشوق با حركت در طريقت معنوي عشق، به آزادي روحي و انديشهاي يكديگر سلام ميكنند و باعث رشد خلاقيت يكديگر ميشوند. پس با اين اوصاف ميتوان گفت كه عشق داراي اسرار و رموزي است كه اگر به خوبي آن را نشناسيم و جان و دل خود را در چشمهي جوشان آن شستشو ندهيم هرگز امكان تجربهي آن وجود نخواهد داشت. بر همين مبناست كه بايد گفت چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.....
منابع:
-
فكري ازگمي، عبداله(1378)، روانشناسي عشق، رشت: انتشارات هدايت
-
فروم، اريك(1378)، هنر عشقورزي، ترجمه پوري سلطاني
|