سهراب سپهری قلندر پاپتی شعر ایران

عزیز کلهر/

به جرات باید نوشت تا کنون کسی از اصحاب قلم، ادبیات، و فکر سهراب سپهری را خوب نشناخته‌اند، همه غرق در واژه‌های چند بُعدی سپهری هستند، یا غرق در خیال‌های بس بسیار عمیق او، یا به دنبال آنچه که گفته است و یا نوشته است. اماکمتر کسی است ذات انسانی سهراب را بشناسد، برخی‌ها او را متعلق به شرق می‌دانند و عرفان خاص آن، برخی‌ها در ناتورالیسم شعر سهراب سپهری ساده انگارانه و سطحی به تاویل و تفسیر پرداخته‌اند و یا آمده‌اند از سهراب فقط تفاوت‌ها را آموخته‌اند. سهراب سپهری شاعر زمان ما نیست، آرمانگرایی شعر سهراب به مردمانی ارتباط دارد که حتی حشره‌ای در امنیت کامل آسمان زندگیشان در نوردد و خود به پایان برسد. زمان در شعر سهراب فقط بر رفتن و جاری شدن دلالت دارد و اشتباه استراتژیکی آدم ابوالبشر را درلحظه‌ی هبوط به این سیاره را شاید پشتوانه‌ای بر نماندن در این خاک، علت گریز می‌داند. با این نگاه سوالی طرح می‌شود، کسی مثل سهراب سپهری که آنسو اندیش است پس چرا در ورطه زمینی‌ها اینگونه به توصیف می‌نشیند و می‌سراید؟ من فکر می‌کنم سهراب آنچه که در این جهان دیده است سایه‌های واقعیتی بوده در جهان سومی ‌دیگرکه ما هنوز به کنه ذات آن نرسیده‌ایم و از بیان واقعییات آن عاجزیم. سهراب اگرباید برود به سمتی که درختان حماسی پیداست، پس چرا تا کنون کسی به درک قطعیت این مکان مد نظر شاعر نرسیده است، مکانی که شاعر دم از آن می‌زند حماسه درختان اتفاق افتاده است، درختانی که در وسعتی بی واژه همواره تسبیح گویانند، سهراب این قلندر پاپتی به‌دنبال کفش‌هایش می‌کردد، کفش‌هایم کو؟/چه کسی بود صدا زد سهراب؟ قلندر شعر ایران منبع صدا را هم نمی‌شناسد اما به این راز مگو آگاه است که بانگ رحیل را روزی بی شکل وشمایل می‌زنند و باید رفت. سهراب سپهری در آرمانشهر خود سرگردان نیست! چرا که سهراب چشم سومی ‌دارد که دیگر شاعران ایران ندارند و آن چیزی جز نگاه ازلی به اشیاء و تمرکز ابدی بر خلفت نیست .سهراب سپهری اتوپیاگراست اما آرمانشهر او روزی به وجود خواهد آمد که ما برای پدید آوردن آن آرمانشهر لباس واقعیت بر اندام خیال سهراب بپوشیم که این امر با توجه به آشوب‌های کنونی در جهان معاصر منتفی است و باید دوباره به عنصر خیال برگشت . ذات انسانی سهراب تاثیر پذیر از تفکر شخصیت هنری و سیاسی کسی نبوده است و او توانسته به‌عنوان نماینده فکر خود در عرصه شعر مدرن ایران بار دیگر مرزهای فکر وبالندگی را به روی ادبیات ایران بگشاید، سهراب سپهری نشان داد که ادبیات ایران ظرقیت‌های مختص به خود را همواره حفظ کرده است و اگر بخواهد دریچه‌ای تازه از دیدگاهی نو ویا منحصر بفرد باز گشایی کند، تمام قابلیت‌ها را از لحاظ زبانی، فضای ادبی، وساختاری را داراست. سهراب سپهری به گفته شاملو اگر بچه بودای برژواست و نحله فکری‌اش را بودیسم می‌داند، اما سپهری بر خلاف شاملو می‌سراید: من مسلمانم/ قبله‌ام یک گل سرخ /جا نمازم چشمه /مُهرم نور / من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم /…درست اینجا نگاه الهی سهراب با عناصرناتورالیستی (طبیعت گرایی ) گره خورده است اما به هیچ وجه نمی‌توان سهراب را بودایی دانست، چرا که سهراب را مولانای ثانی هم می‌دانند. نگاه انسانی سهراب شامل حال طبیعت هم می‌شود، یعنی هر انچه به انسان نسبت می‌دهد از گیاه، رودخانه، آئینه، درخت، دریغ نمی‌کند، همه را دریک سطر در یک هدف برای خلق زیبایی‌هایی متفاوت می‌انگارد. انگاره‌های سپهری در شعر معاصر ایران و جهان بی همتاست، زیرا جغرافیا در شعر سهراب یکدست است از خاک سیلیک تا شهر بخارا یا کاشان، او برای همیشه در همه ازمنه‌های تاریخ در همه امکان پراکنده شده است وتکه‌های این آئینه جهان بین و این جام را می‌توان از کویر تا دریا یافت. سهراب یک ضرورت تاریخی است، چرا که طبیعت نیاز داشت دیگرگونه سروده شود ،عشق در شعر سهراب به سیلان گرفتار شده است و درست نمی‌شود نقطه‌ای متمرکز را نشانه رفت جز اینکه اقرار کنی که سهراب سپهری همه خود عشق است. راهی که او طی کرد را نمی‌شود در هزار سال شاعری طی کرد در عجبم که او چگونه توانست به این مرتبه از آگاهی برسد که ما ازدرک آن ناتوانیم.فرض کنیم مولانا زنده است دیگر به سراغ شمس نمی‌رفت و سراغ از سپهری می‌گرفت قابل درک است؟ سپهری کمتر از شمس تبریزی نیست اوبا زیرکی تمام توانسته است با زبان مدرن تفکر شایسته ی خود را بر متقدمین استیلا ببخشد وبرای متاخرین نیز تکان دهنده باشد .سپهری فیلسوف نیست اما شاعرانه فلسفیده است در شعر معاصر ایران، حکمت متعالیه نخوانده است و غرق در نگاه نیچه نیست اما تجربه تاریخی او از شعر و هنر ایران از اوقله دیگری ساخته است، هرچند سپهری با واژگان دم دستی شعر می‌سراید اما عمق آنها از لحاظ معنایی و محتوایی بسیار عمیق وپرمغز است و اگر کسی دیگر بیاید به سادگی تحت تاثیر سهراب سپهری قرار بگیرد بی درنگ در حوزه سانتی مانتالیسم ادبی به ابتذال کشیده می‌شود و در گرداب کلیشه چرخ می‌شود. سهراب سپهری با وجود غول‌های ادبی هم عصر خود مثل: نیما، شاملو، فروغ، اخوان ثالث، و…دیگر گونه درخشید. قلندر پاپتی شعر معاصر ایران قبل ازاینکه کفش‌هایش را پیدا کند به انتهای انسان رسید و مرگ را پایان کبوتر نمی‌دانست. سهراب غرق در رقص پروانه‌ها بود، غرق در کاشان و گلستانه و حاشایی از روسپیان بخارا نداشت، سهراب اگر انسان را فراز معناها نمی‌انگاشت این همه بزرگ نبود. معناگرایی دراندیشه سهراب نامحدود است و سهراب برای نخستین بار توانسته است این عنصر را بر همه عناصر شعری رجحان ببخشد بی‌آنکه توازن بین عناصر به هم بخورد، اورا همواره من جادوگر شعر ایران می‌دانم، چراکه با کلماتی که حتی کم سوادترین افراد جامعه با آن سر وکار دارند مفاهیمی ‌را مطرح می‌کند که فیلسوفان را به فکر وادار میکند و شاعران را به بازنگری در واژها، که شاید در معنا، گونه‌ای برخورد‌های سهل الممتنع رخ داده است. سهراب سپهری هرچند آرمانگراست ولی به دنبال آرمان‌شهریست که برای اولین بار تمام اجزاءکائنات در آن نقش آفرینی می‌کنند که همه چیر در حوزه شاعرانگی محض اتفاق می‌افتد ، یعنی می‌شود رد پای سهراب را در همه جای آن مشاهده کرد ،سهراب ویترینی از خوبی‌هاست ، از طبیعت جامع و تامی‌که در هرجای عالم هستی می‌توان سراغ از آن را گرفت و منتقدین شعر معاصر ما مدت بیش از سی سال است به اشتباه سهراب را ناجوانمردانه متهم می‌کنند که تعلق خاطر زیادی به عرفان شرق دارد .این اشتباه بزرگی است ، مگر نیلوفر فقط در شرق می‌روید ، مگر سنجاقک بر برکه‌های هند پرواز میکند ، مگر راز گل سرخ در کاشان است ،ویا نسب او به بخارا می‌رسد یا خاک تپه‌های سیلیک ؟اصلا این طور نیست ،سهراب نگاهی جهان وطنی دارد و تمامی‌منتقدان ادبی امروز ایران در مورد سهراب ، به ناروا او را متهم به تعلق خاطر به عرفان شرق کرده اند ، نگاه سپهری به همه جهان ماست همان‌طوریکه به هند سفر کرده است به غرب هم رفته است ، شاید سفر هند بر زندگی سهراب تاثیر بیشتری داشته اما اینگونه نیست که سهراب سپهری در خاک پاک ایران ریشه داشته باشد و هندویی بودایی فکر کند، در صورتیکه جذیه‌های شعر سپهری جهان وطنی است .

زندگی خالی نیست

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد .

زندگی /مهربانی /سیب /ایمان /شقایق/... همگی برای جهان ما مفاهیمی‌ثابت دارند ودیگر نمی‌توان سپهری را یک متشرق دانست

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم!

هیچ چشمی‌عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

من به اندازه ی یک ابر دلم می‌گیرد

سهرای زمین و جهان را در هستی مطلق به اندازه یک ناحیه می‌بیند یک حومه کوچک از کائنات /اما زاغچه را چنان بزرگ می‌پندارد که عالمی ‌در پنهان شده است و یا باغچه را، سهراب را ماهنوز به درستی درک نکرده ایم .شاعران و یا متشاعران سانتی مانتالیسم از بس که سهراب ساده نویسی کرده است برای شروع به سراغ این حجم عظیم ناشناخته از رویا، فکر، فلسفه، واندیشه‌های ناب بشری می‌روند، اما وقتی می‌خواهند بنویسند به فلج فکری در حوزه شعر سهراب دچار می‌شوند. سهراب قاعدتا اندیشه‌ای ازلی دارد که گستره ی آن از طبیعت فرش شده است تا جستجو برای رموز خلقت، فکر می‌کنم همواره سهراب سپهری برای رمز یابی و رمز گشایی از جهان ما خون عرق کرده است. انطباق زندگی سپهری بر شعرش از او شاعری ساخته که می‌شود گفت در عمر نسبتا کوتاهش همه چیز‌ها را سرود ورفت تا مارا با خودمان مدتها تنها بگذارد تا بهتر ببینم و بهتر بگوییم. چشم‌هارا باید شست /جوردیگری باید دید. /منبع: سایت آوانگاردها

 

ارسال نظر
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
تاکنون هیچ نظری برای این مطلب ثبت نشده است !
مطالب دیگر این شماره
:: سهراب سپهری قلندر پاپتی شعر ایران
:: شعله خشم را خاموش کنید، شهر بوی دود گرفته
:: جنون دوطرفه
:: آقای دانا! شان تیم ملی مسافرخانه بین راهی است؟
 
10 visitors online
شما در اینجا قرار دارید :
شماره : شماره 612
تاریخ : بیستم فروردین هزار و سیصد و نود و چهار
سال : 1393
پر بازدید ها
با اضافه شدن ۸۵کاروان جدید؛ ثبت‌نام کاروان‌های عمره در تهران آغاز شد
همه ی ما 3 اکتاو صدا داریم
امان از درد شست پا!!
آواز و آگاهی
با صدای یوگی، گلویت را آزاد کن
پردرآمدترین شغل‌های ایران را بشناسید
تماس با ما
درباره ما
نگاهي به فيلم يك روش خطرناك؛ انساني بس بسيار انساني
اخبار
پیوند ها
ایران طراح
تابناک
فارس نیوز
خبر آنلاین
قانون
صفحه اصلی   |   درباره ما   |   اشتراک   |    اخبار   |   جستجو   |   تماس با ما
Error
طراحی سایت و میزبانی وب : ایران طراح