سوري مقدم
سعدي در سالهاي اول سده هفتم هجري در شيراز و در خانواده متديني به دنيا آمد و در جواني به بغداد رفته و در مدرسه نظاميه و حوزههاي ديگر درس و بحث به تكميل علوم ديني و ادبي پرداخته و به عراق و شام و حجاز مسافرت كرده و مناسك حج را انجام داده و در اواسط سده هفتم هنگامي كه ابوبكربنسعدبنزنگي از اتابكان سلغري در فارس فرمانروايي داشت به شيراز باز آمد. در سال 955 هجري كتاب معروف بوستان را به نظم آورده و در سال بعد گلستان را تصنيف فرموده و در نزد اتابك و بزرگان ديگر مخصوصاً پسر ابوبكر كه سعد نام داشته و شيخ انتساب به او را براي خود تخلص قرار داده و همواره به بنان و بيان، مستعدان را مستفيض و اهل ذوق را محفوظ و مستمع ميساخته و گاهي ضمن قصيده و غزل به بزرگان و امراي فارس و سلاطين مغول معاصر و وزراي آنها پند و اندرز ميداده و به زباني كه شايسته است كه فرشته و ملك بدان سخن گويند به عنوان مغازله و معاشقه نكات و دقايق عرفاني و حكمتي ميپرورده و تا اوايل دهه آخر از سده هفتم در شيراز به عزت و حرمت زيسته و در يكي از سالهاي بين 691 و 694 وفات يافته و در بيرون شهر شيراز در محلي كه آرامگاه او زيارتگاه صاحبدلان است به خاك سپرده شده است.
سعدي علاوه بر عراق، شام و حجاز كشورهاي هندوستان، غزنين، تركستان، آذربايجان، آسياي صغير، بيتالمقدس، يمن و آفريقاي شمالي را در نورديده است. كتاب گلستان سعدي زيباترين كتاب نثر فارسي است و شايد بتوان گفت در ادبيات سراسر جهان بينظير است و خصايصي دارد كه در هيچ كتاب ديگري نيست. نثري است آميخته به شعر يعني براي هر جمله و مطلبي كه به نثر ادا شده يك يا چند شعر فارسي و گاهي عربي آورده است كه آن معني را ميپرورد و تأييد و توضيح و تكميل ميكند.
سعدي سلطان مسلم ملك سخن و تسلطش در بيان از همه كس بيشتر است. كلام در دست او مانند موم است. هر معنايي را به عبارتي ادا ميكند كه از آن بهتر و زيباتر و موجزتر ممكن نيست. سخنش حشو و زوايد ندارد و سرمشق سخنگويي است.
ايرانيان چون ذوق شعرشان سرشار بوده، شيوهي سخن را در شعر به نهايت زيبايي رسانيده بودند. شيخ سعدي همان شيوه را نه تنها در نظم بلكه در نثر به كار برده است چنانكه نثرش مزه شعر و شعرش رواني نثر را دريافته است و چون پس از گلستان نثر فارسي در قالب شايسته حقيقي ريخته شده، بعدها هر شعري هم كه مانند شعر سعدي در نهايت سلامت و رواني باشد در تركيب شبيه به نثر خواهد بود يعني از بركت وجود سعدي زبان شعر و زبان نثر فارسي از دوگانگي بيرون آمده و يك زبان شده است. ارجمندترين كتاب نظم فارسي، شاهنامه فرودسي است و زيباترين كتاب نثر، گلستان سعدي است و اين دو كتاب به سبب اينكه پسنديده خاص و عام شده و در دست و پاي مردم افتاده و گرفتار دستبرد نويسندگان و خوانندگان گرديده است.
چند نمونه از نثر و نظم گلستان
شيخ اجل سعدي چنين گويد:
باران رحمت بيحسابش همه را رسيده و خوان نعمت بيدريغش همچنان كشيده، پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفه روزي به خطاي منكر نبرد.
و به نظمش:
اي كريمي كه از خزانه غيب گبر و ترسا وظيفه خور داري
دوستان را كجا كني محروم تو كه با دشمن اين نظر داري
و نثر ديگر:
فراش باد صبا را گفته تا فرش زُمردي بگسترد و دايه ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد، درختان را به خلعت نوروزي قباي سبز ورق در برگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع كلاه شكوفه بر سر نهاده عصاره نالي به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته، كه به صورت نظم چنين است:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري
نثر: در خبر است از سروران كاينات و مُفخّر موجودات و رحمت عالميان و صفوت آدميان و تتمه دور زمان محمد مصطفي صليالله عليه و آله و سلم.
و به نظم آن:
شفيعّ مُطاعّ نَبيّ كريم قَسيم جَسيم نَسيم وسيم
چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان
چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان
شيخ اجل سعدي در سيرت پادشاهان چنين گويد:
پادشاهي را شنيدم به كشتم اسيري اشارت كرد. بيچاره در آن حالت نوميدي مَلِك را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن كه گفتهاند هر كه دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز دست بگيرد سر شمشير تيز
ملك پرسيد: چه مي گويد؟ يكي از وزراي نيك محضر گفت: «اي خداوند همي گويد: ملك را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت.» وزير ديگر كه ضد او بود، گفت: «ابناي جنس ما را نشايد در حضرت پادشاهان جز به راستي سخن گفتن او ملك را دشنام داد و ناسزا گفت.» ملك روي از اين سخن در هم كشيد و گفت: «آن دروغ وي پسنديدهتر آمد مرا زين راست كه تو گفتي كه روي آن در مصلحتي بود و بناي اين بر خبثي و خردمندان گفتهاند دروغي مصلحتآميز به ز راستي فتنهانگيز و نظم آن:
هر كه شاه آن كند كه او گويد حيف باشد كه جز نكو گويد
در اخلاق درويشان: دزدي به خانه پارسايي درآمد، چندان كه جست چپزي نيافت. دلتنگ شد. پارسا خبر شد، گليمي كه بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنيدم كه مردان خداي دل دشمنان را نكردند تنگ
تو را كي ميّسر شود اين مقام كه با دوستانت خلاف است جنگ
در فضيلت قناعت: دو امير زاده در مصر بودند. يكي علم آموخت و ديگري مال اندوخت. عاقبتالامر آن يكي علامه عصر گشت و اين يكي عزيز مصر شد. پس اين توانگر به چشم حقارت در فقيه نظر كردي و گفتي: «من به سلطنت رسيدم و اين همچنان در مسكنت بمانده است.» گفت: «اي برادر شكر نعمت باري عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من كه ميراث پيغمبران يافتم يعني علم و تو ميراث فرعون و هامان رسيد يعني ملك مصر. و در نظمش شيخ اجل فرمايد:
من آن مورم كه در پايم بمالند نه زنبورم كه از دستم بنالند
كجا خود شكر اين نعمت گزارم كه زور مردمآزاري ندارم
در فوائد خاموشي: در عقد بيعِ سرايي، متردد بودم. جهودي گفت: آخر من كدخداي اين محلاتم. وصف اين خانه چنان كه هست از من بپرس بخر كه هيچ عيبي ندارد، گفتم جز آنكه تو همسايه مني.
خانهاي را كه تو همسايه است ده درم سيم بد عيار ارزد
لكن اميدوار بايد بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد
شيخ اجل در باب عشق و جواني گويد: مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغيير در او نيامده. گفتم: مگر معلوم تو را دزد نبرده؟ گفت: بلي بردند وليكن مرا با آن الفتي چنان نبود كه به وقت مفارقت خسته دلي باشد.
و در نظم چنين فرمايد:
نبايد بستن اندر چيز و كس دل كه دل برداشتن كاريست مشكل
نظم و نثر شيخ اجل سعدي دريايي است از دانش و پند و ادبيات كه در اين مقال كوچك نميگنجد لذا با عزلي زيبا از او اين بحث را به پايان ميبريم.
تن آدمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمي به چشم است و دهان و گوش و بيني
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت؟
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حيوان خبر ندارد ز جهان آدميت
به حقيقت آدمي باش و گرنه مرغ باشد
كه همين سخن بگويد به زبان آدميت
مگر آدمي نبودي كه اسير ديو ماندي
كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت
اگر اين درنده خويي ز طبيعتت بميرد
همه عمر زنده باشي به روان آدميت
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت
طيران مرغ ديدي تو، ز پاي بند شهوت
به درآ تا ببيني طيران آدميت
نه بيان فضل كردم كه نصيحت تو گفتم
هم از آدمي شنيدم بيان آدميت
|