دیدار با استاد ناصر چشم‌آذر در عصر یک روز زمستانی؛ دنبال حال موسیقی هستم

از رسیدن ما به منزل استاد در اقدسیه تهران خیلی نمی‌گذرد که همگی مست موسیقی می‌شویم. هماهنگ‌کننده برنامه «حمیدرضا گلشن» است و ما (من، حمید منبتی و امیر خامنه) زودتر رسیده‌ایم. بیرون از خانه، وقتی درون ماشین نشسته‌ایم، «هجرت» را زمزمه می‌کنیم و حرف اساسی ما این است که موسیقی پاپ ما، که چهل سال قبل این سطح از آهنگسازی را داشته، چرا ترقی معکوس کرده و بعد «باران عشق» از ذهن‌مان می‌گذرد و آهنگ‌های دیگر استاد و قبل از آنکه «گلشن» برسد، زنگ می‌زنیم و به درون خانه می‌رویم و با استقبال گرم و صمیمی ‌استاد مواجه می‌شویم. بعد که نفر چهارم هم می‌رسد، به اتاق کارِ آهنگسازِ صاحب‌سبک می‌رویم و خیلی زود مست موسیقی می‌شویم. حکایت آهنگی که جناب چشم‌آذر بر اساس یا تحت تأثیر آهنگی از استاد «صبا» ساخته بود، به گوش‌مان خورده بود، اما اقلاً ما سه نفر این آهنگ را نشنیده بودیم. آهنگی در دستگاه چهارگاه که فقط رگه‌هایی از ملودی «صبا» را در خود دارد و یک آهنگ باشکوه تازه است. یک اثر مدرن و شریف. با وجود آنکه در سال 1355 ساخته شده، بسیار شنیدنی و مدرن است. موسیقی‌ای برای همه فصل‌ها. 17دقیقه زمان این آهنگ است اما آنقدر فراز و فرود و دقایق و ظرایف دارد که زمان را حس نمی‌کنیم. آهنگ که تمام می‌شود، مبهوتیم که چرا تاکنون این اثر منتشر نشده است.

استاد می‌داند که ممکن است درباره «باران عشق» هم بپرسیم و قبل از آنکه ما حرفی به میان بیاوریم، خودش شروع می‌کند:

 «بس است "باران عشق". من آذری هستم. بچه سرزمینِ لزگی. آرامش را دوست دارم اما چه نوع آرامش؟ از این نوع آرامش.» وقتی این جمله‌ها را می‌گوید صداقت را در چهره‌اش می‌توان دید. غرق آرامش است و موج می‌زند برای آن. بی‌قرار بی‌قرار. می‌داند ما چه حسی داریم. می‌گوید: «اگر اینجا شمع بود و روشن می‌کردم، شما بیست دقیقه سکوت می‌کردی. زمانی که برای دل خودم ساز می‌زنم، کمتر از هفده دقیقه که هفده رکعت نمازم است، ساز نمی‌زنم.» وقتی این سخنان را به زبان می‌آورد، همزمان دنبال فایل دیگری می‌گردد تا با آهنگی دیگر شگفت‌زده‌مان کند: «الان یک "یا علی" توی دلتان بگویید و بروید در بهشت مولا علی...» و آهنگ باشکوه دیگری را پخش می‌کند با طنینی فوق‌العاده و لابلای آن صدای خود استاد که با حرارت تمام نغمه‌ای جانسوز را سر داده است. آهنگ که تمام می‌شود، می‌گوید: «می‌خواهم این کارهای دلی را آلبوم کنم. هر کسی که می‌شنود، می‌پرسد چند وقت روی این آهنگ کار کردی؟ می‌گویم دلی است و بداهه زده‌ام. می‌زنم و می‌خوانم. من شاعر سرخودم. خواننده سرخودم. ادعا ندارم، ولی برای توصیف خودم هرکاری می‌کنم.» این آهنگ، غمِ غریبی دارد. می‌داند. می‌گوید: «موسیقی سنگین، آدم را غمگین می‌کند؛ چون سرشت بشر با غم گره خورده است. ما هر لحظه که بنشینیم و فکر کنیم، شادی‌هایمان یادمان نمی‌آید، ولی غم‌مان هزار هزار. خوشا به حال آنکه دلش غمگین است ولی لبهایش خندان...» و آخرش می‌گوید «علی» و اینجا جایی از آهنگ است که در آن «علی علی» می‌گوید. و بعد خواب 9سالگی‌اش را تعریف می‌کند که خواب نداشت و کابوس‌ها دست از سرش برنمی‌داشتند تا اینکه او را بردند پیش دکتر اعصاب و روان: «اسم دکتر بود علی‌اصغر خوشنویس. او به من دوا داد وگفت نصفش را بخور. خوردم، خوابیدم و تا ته خواب را دیدم. اقیانوس بود. رفتم به قعر اقیانوس. انتهای اقیانوس. آنجا علی(ع) از دل اقیانوس می‌جوشید. انوار علی(ع) مرا احاطه کرده بود و دلم روشن شد. ایمان و اعتقاد، بشر را زنده می‌کند. تا ایمان نداشته باشی، هیچی...» می‌خواهیم از پدر ایشان صحبت کنیم که دیپلمه هنرستان موسیقی بادکوبه بودند و کمانچه، پیانو، تار، آکاردئون و دف می‌زدند و توأم با این، در صنعت سازسازی هم فعال بودند و کمانچه، دف و تار می‌ساختند. استاد می‌گوید همه اینها را در کتاب زندگی‌نامه‌ام نوشته‌ام. به گذشته نگاه نمی‌کند. توجه‌اش مدام به آینده است.

* الان قبل از اینکه بیاییم، داشتیم آهنگ «هجرت» را زمزمه می‌کردیم و نکته‌ای که از ذهن ما گذشت این بود که این موسیقی چهل سال قبل بود و الان رسیده‌ایم به اینجا. چرا؟ چرا چهل سال قبل جلوتر از الان بوده‌ایم؟ چه اتفاقی افتاده؟

وقتی می‌خواهید چیزی را با چیزی قیاس کنید، بهتر است یک مقداری به آن هم حجم کیفیتی و هم حجم کمیتی بدهید. «هجرت» در یک دهه ساخته شده که به آن می‌گوییم دهه پنجاه. پس ما باید برویم ببینیم در دهه پنجاه چه کارهای دیگری ضبط می‌شد. اگر به دقت همه‌چیز را ارزیابی بکنید، می‌بینید که کارهای باارزش دیگری هم در آن زمان ساخته می‌شد مثل کارهای استاد واروژان: «پل»، «خوابم یا بیدارم»، «باور کن صدامو باور کن» و... پس متوجه می‌شویم «هجرت» از مشتقات و منشعبات آن دهه است. حالا قضیه را گسترده‌تر بکنیم ببینیم در دهه پنجاه چه کسانی بودند. اگر به این فکر کنید آن وقت خودبه‌خود جواب سوال‌تان را پیدا می‌کنید. معلوم می‌شود که چرا «هجرت» به آن صورت ساخته شد. دلیلش مشخص می‌شود. آن زمان کیفیت بالا بود. نوازندگی‌ها خوب بود. ضبط‌ها خوب بود. آدم‌ها زندگی را قابل باورتر می‌دانستند و باور می‌کردند هر چیز خوب را. تا یک ملودی به گوش‌شان می‌رسید، نمی‌خواندند که آلبوم کنند، مثل جوانان امروز که کارها همه پر از گیتار، همه پر از ناله و همه پر از اوج و فرودهای شبیه به هم است. طبیعی است که تأثیر این آهنگ‌ها هم در همان حد خواهد بود.

«هجرت» یا امثال هجرت از برکات و تفکرات دهه‌ای است که ظاهراً حال آهنگسازها خوب بوده. برعکس الان که حال‌ها خوب نیست. وقتی منِ نوعی می‌بینم موسیقی «خدای آسمان‌ها»ی مرا برداشته‌اند و در فیلم «چیزی که مردان درباره زنان نمی‌دانند» گذاشته‌اند و دست من به جایی بند نیست، چگونه می‌توانم اهمیت بدهم به کاری که می‌کنم؟ چرا شما الان که فکر می‌کنید هیچ شباهتی بین «پل» واروژان و «هجرت» ناصر چشم‌آذر پیدا نمی‌کنید؟ برای اینکه آنها دنبال همدیگر نبودند و هرکدام دنبال تفکر خودش و تبادل افکار خودش با اجتماع بود. آنقدر اتکا به نفس داشته که نشسته‌اند با استفاده از آن کار خودشان را کرده و در اختیار مردم گذاشته‌اند. ولی الان اینجوری نیست. اکثراً کم دارند. من می‌خواهم از شما بدزدم، شما می‌خواهی از من بدزدی، او می‌خواهد از آن یکی بدزدد. همه دزد بار آمده‌ایم!

*یعنی این بی‌ذوقی‌ها تحت تأثیر این رفتارهای اجتماعی ما هم هست؟

صددرصد. هر صنفی و در هر رشته‌ای و اصلاً کل اقشار اجتماع باید یک امنیتی داشته باشد تا بتواند کار جدید ارائه بدهد. وقتی امنیت و تفکر آزاد ندارد و راحت‌اندیش نیست، چه‌جوری می‌تواند باعث دگرگونی و آفرینش‌های جدید و نوآوری شود؟ وقتی هفتاد درصد فکرش گرفتار این است که بعداً چه اتفاقی برایش می‌افتد، طبیعی است که نتواند روی کارش تمرکز داشته باشد. این عدم امنیت روی اولین قشری که تأثیر می‌گذارد، قشر هنرمند است؛ چه نقاش، چه نویسنده، چه فیلم‌ساز، چه بازیگر و چه آهنگساز و نوازنده و خواننده. قشر هنرمند آسیب‌پذیرتر از بقیه اقشار جامعه است.

من می‌گویم اگر آدم می‌خواهد کاری را کپی کند، از بزرگان کپی کند؛ چون در تاریخ موسیقی ثابت شده که حتی بزرگان هم تحت تأثیر بزرگان پیش از خودشان بوده‌اند. بتهوون خیلی راحت تحت تأثیر‌هایدن، موتسارت و باخ بوده. وجه تمایزش هم استعداد و اعتماد به نفسی بود که داشت. خیلی از قطعات آهنگسازان بزرگ یک جاهایی شبیه آهنگسازان دیگر می‌شود. این اشکالی ندارد اما باید در نهایت دید که تفاوتش با قبل چیست و چه چیزی به آن اضافه کرده است. آن اضافه کردن حق و وظیفه اجتماعی، هنری و قدیسانه آن هنرمند است. در هر رشته‌ای. اگر همه‌چیز کپی باشد که طبیعت هم می‌شود یک آدم کپی‌کار. یک آدم دزد. یک دزد همین کار را می‌کند. اموال مرا کپی می‌کند به نفع خودش. از من می‌دزدد، می‌شود مال او. این می‌شود دزدی.

* فکر می‌کنم یکی ازدلایل این اتفاقات هم سهل‌الوصول شدن دسترسی به ابزار و ادوات موسیقی الکترونیک و کامپیوتر و اینهاست. درست است؟

به هر صورت مطمئناً بی‌تأثیر نیست. همه‌چیز سهل‌الوصول شده و خیلی‌ها بدون داشتن تفکر خلاقه از این ابزار استفاده می‌کنند. الان نود درصد کارهایی که در مارکت موسیقی هست شبیه به هم است؛ چرا که وسایل و ابزارشان شبیه به هم است.

* یعنی آن چیزی که به وجود می‌آید، محصول ابزار است نه تفکر.

متأسفانه همینطور است. این ماجرا به خصوص در جایی نمود پیدا می‌کند که جوهره و تفکر و تراوش خلاقیت در طرف نباشد. اجازه بدهید نکته‌ای را بگویم. هیچ چیزی بیشتر از تکرار مرا ناراحت نمی‌کند. مدام می‌خواهم نواندیشی و نوگرایی کنیم. مثلاً دلم می‌خواهد شما از من بپرسید که «هجرت را شما ساخته‌ای؟» من می‌گویم بله و شما بپرسید ارتباط دکمه پیراهن شما با «هجرت» چیست؟! آن وقت من به شما می‌گویم نوگرا و می‌گویم: «بارک‌الله. اتفاقاً وقتی داشتم آهنگش را می‌ساختم، یک دستم به دکمه پیراهنم بود. تو از کجا اینها را فهمیده‌ای؟» این نوگرایی است و خیلی بهتر از این است که شما بپرسید: «چطور شد که هجرت را ساختید؟» نکته‌ای است که می‌خواهم بگویم اما مدعی‌اش نیستم و فقط ادعا نمی‌کنم. من کلاً از زندگی سیرم. خسته‌ام. از سوال و جواب خسته‌ام. دلم می‌خواهد که فقط مهلتی ایجاد شود که بنشینم و ساز بزنم، آهنگ بسازم و ضبط کنم و بگذارم گوش کنید. بعد بروم جایی که دست‌تان به من نرسد که بپرسید «چطور شد که اینها را زدید؟» این بدترین سوالی ست که می‌شود پرسید.

* می‌خواهم یک سوال دیگر بپرسم که نمی‌دانم پرسیدنش درست است یا نه. چرا تهیه‌کننده‌ها به ناصر چشم‌آذر، با وجود آن که می‌دانند می‌تواند بزرگ‌ترین سالن‌ها  را پر کند، برای برگزاری کنسرت اعتماد نمی‌کنند؟

بگویم چرا؟ برای اینکه درک‌اش نمی‌کنند. برای اینکه عادت کرده‌اند به اینکه دیگران پاچه‌خاری‌شان را بکنند. آنها می‌خواهند ایده‌های خودشان را پیاده می‌کنند اما من اینطور نیستم. من با یک شرط فقط حاضرم با آنها کار کنم، به شرطی که تمام ایده‌هایی که دارم را پیاده کنند. ایده‌های من خیلی گسترده است.

*در جایی از مصاحبه وقتی مهربانی‌هایش اوج می‌گیرد از آنها که دوست‌شان دارد حرف می‌زند و اسم می‌آورد. آخرش هم می‌گوید: «باز بروید بگویید ناصر چشم‌آذر بد است و به همه فحش می‌دهد. نه‌خیر من مخلص همه هستم. من عاشق همه هستم. من عاشق رامین بهنا هستم. عاشق رضا تاجبخش، عاشق بهرام دهقانیار، عاشق بهروز صفاریان، عاشق پدرام کشتکار... من عاشق همه هستم.»

برای ما که با خیلی از اهالی موسیقی در ارتباط هستیم، این حالت غریبی است….

فضا بسیار صمیمی ‌و دوستانه است و او انگار سال‌هاست که ما را می‌شناسد و ما انگار سال‌هاست که با او دم‌خور بوده‌ایم. مگر غیر از این است که سال‌هاست با موسیقی او زندگی کرده‌ایم؟ وقتی با موسیقی‌اش دم‌خور بوده باشی انگار با خود او دم‌خور بوده‌ای. تجسم عینی موسیقی‌هایی که از او شنیده‌ایم، خود ناصر چشم‌آذر است./ منبع: موسیقی ما

 

ارسال نظر
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
تاکنون هیچ نظری برای این مطلب ثبت نشده است !
مطالب دیگر این شماره
:: دیدار با استاد ناصر چشم‌آذر در عصر یک روز زمستانی؛ دنبال حال موسیقی هستم
:: پایان تدریجی رویای اقیانوسیه / سخت‌گیری بیشتر استرالیا در قوانین اعطای شهروندی
:: آخرین حرف‌های آغداشلو پیش از ترک ایران می‌خواهم خاطراتم را بنویسم
:: نان‌های فانتزی از امروز به قیمت جدید عرضه می‌شوند
 
1 visitors online
شما در اینجا قرار دارید :
شماره : شماره 586
تاریخ : پنجم اسفند هزار و سیصد و نود وسه
سال : 1393
پر بازدید ها
با اضافه شدن ۸۵کاروان جدید؛ ثبت‌نام کاروان‌های عمره در تهران آغاز شد
همه ی ما 3 اکتاو صدا داریم
امان از درد شست پا!!
آواز و آگاهی
پردرآمدترین شغل‌های ایران را بشناسید
با صدای یوگی، گلویت را آزاد کن
تماس با ما
درباره ما
اخبار
نگاهي به فيلم يك روش خطرناك؛ انساني بس بسيار انساني
پیوند ها
ایران طراح
تابناک
فارس نیوز
خبر آنلاین
قانون
صفحه اصلی   |   درباره ما   |   اشتراک   |    اخبار   |   جستجو   |   تماس با ما
Error
طراحی سایت و میزبانی وب : ایران طراح