گفت‌وگو با کیمیا مرادیان، بازیگر کودک و مستعد 
سختی و تنوع کار بازیگری را دوست دارم

شیما هاشمی/

گاهی اوقات یک شروع خوب می‌تواند مقدمه‌ای برای یک پرواز به یادماندنی در آسمان آرزوها باشد. در دنیای هنر نیز این مساله خود را به زیباترین شکل ممکن نشان می‌دهد.کیمیا مرادیان 9 ساله، دختری دوست داشتنی، باهوش و ‌شیرین است که علاقه‌ی زیادی به بازیگری دارد و‌ استعداد و ‌توانایی او باعث شده که وقتی به کمک دوستانی خوب وارد این حرفه شد، به خوبی توانایی خود در این حرفه را نشان دهد.کیمیا از پنح‌سالگی وارد سینما شده و تا کنون در چند فیلم سینمایی از جمله هیس دخترها فریاد نمی‌زنند، دل سپرده، حکایت عاشقی، مجموعه هزارتو، مرگ ماهی، عصر بارانی، بهارنارنج، سکوت مادرانه بازی کرده و استعداد و ‌علاقه‌اش به سینما، نوید آینده‌ای روشن را برای او می‌دهد. سایه در یک بعدازظهر میزبان کیمیای عزیز بود و گفت‌وگوی صمیمانه‌ای را با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

*کلاس چندم هستی؟

من 9 سالم و کلاس سوم هستم.

*کیمیا جان چطور وارد دنیای سینما شدی؟

شهاب حسینی یکی از دوستان پدر من هستند که از طریق ایشان وقتی که 5 ساله بودم به چند تن از کارگردان‌ها معرفی شدم و تست دادم. خانواده من سابقه هنری در زمینه تئاتر و بازیگری ندارند و من از طریق این آشنایی و علاقه خودم به این حرفه وارد شدم. اولین فیلمی‌هم که بازی کردم «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» در 5سالگی ام بود و بعد از آن هم «عصر بارانی» را با فرهاد جم بازی کردم.

*خواهر یا برادر هم داری که به بازیگری علاقه داشته باشد؟

من یک خواهر بزرگتر دارم ولی کار بازیگری انجام نمی‌ده و زیاد هم علاقه مند نیست.

*اولین باری که جلوی دوربین رفتی چه احساسی داشتی؟

یک کمی‌می‌ترسیدم ولی خیلی زود متوجه شدم که باید چه کار کنم و تکنیک‌های بازیگری را یاد گرفتم و حالا می‌توانم به راحتی گریه کنم.

*ظاهر شدن جلوی دوربین سخت‌تر است یا مصاحبه کردن؟

هیچ کدام برای من سخت نیست.

*آیا کلاس‌های بازیگری هم رفتی یا فقط در جریان بازی‌ها این حرفه را یاد گرفتی؟

من همیشه از وقتی کوچکتر بودم خودم را در قالب شخصیت‌های متفاوت یک داستان می‌گذاشتم و بازی می‌کردم و همیشه از پدر و مادرم هم می‌خواستم که بازی من را ببینند و نظر بدهند. من به فیلم بازی کردن خیلی علاقه دارم و بیشتر نقش‌های سخت و جنگی را می‌پسندم. برای بازی در فیلم «حکایت عاشقی» نزدیک دو ماه در کوه‌های سوهانک و شرق تهران بودم ولی سختی کار را دوست داشتم.

*اولین فیلمی‌که بازی کردی 5سال داشتی و طبیعتا سواد خواندن و نوشتن نداشتی، دیالوگ‌ها را چطور حفظ می‌کردی و تمرین می‌کردی؟

به کمک پدر و مادرم که دیالوگ‌ها را قسمت به قسمت به من می‌گفتند و من تکرار می‌کردم، حفظ می‌شدم. برای مثال الان در حال ضبط یک فیلمی‌هستیم که ماجرای فیلم بر پایه نقش من هست و من مثل یک فرشته کوچکم که به آدم‌ها می‌گویم که چه کاری خوب و چه کاری بد است. یک قسمت از دیالوگم را براتون می‌گم: «آدم بزرگ‌ها همش از ارقام و موقعیت‌ها می‌پرسند، وقتی باهاشون در مورد اهداف تازه‌ای صحبت می‌کنی هیچ وقت راجع به اون چیزی که هستی نمی‌پرسن. هیچ بهت نمی‌گن که مثلاً آهنگ صداش چه طوری هست، چه بازی‌هایی بیشتر دوست داره، آیا پروانه جمع می‌کنه، بلکه خیلی جدی می‌پرسن چند سال داره؟ پدر و مادرش کی هستن؟ چقدر درآمد ماهیانه داره؟ ماشینش چی هست... و اون وقت خیال می‌کنند می‌شناسمش. اگر تو به یه آدم بزرگ بگی من یه خونه قشنگ از آجر قرمز رنگ دیدم با گلدون شمعدونی لب پنجره‌هاش، اونها نمی‌تونن هیچ وقت اون خانه رو تصور کنند، باید به اون بگی من یه خونه صد میلیاردی دیدم تا اونها دهنشون رو از حیرت باز کنن و با صدای بلند بگن:«wow چقدر قشنگ».

*آیا با این دیالوگ‌هایی که گفتی ارتباط برقرار می‌کنی و به عمق معنی اون پی می‌بری یا فقط آنها را حفظ می‌کنی و با سطح کلمات ارتباط داری؟

من هر جمله‌ای رو که بگم یک تصویر ذهنی هم برای خودم از آن دارم که بفهمم چه چیزی را می‌گویم و اگر متوجه نشوم اصلا حفظ نمی‌شوم و نمی‌توانم حس خوبی برای بازی بگیرم و شاید اصلا نتوانم بازی کنم.

*تا الان با چند کارگردان هم خانم و هم آقا کار کردی، آیا این خانم و آقا بودن برای تو فرقی دارد؟

من با هر دو راحتم ولی با خانم‌ها راحت‌ترم وفکر می‌کنم خانم‌ها کمی‌مهربان‌تر هستند.

*در حال حاضر تو هم مدرسه می‌روی و هم بازیگری می‌کنی. آیا این تصمیم را گرفتی که هدف نهایی برای تو چیست وآیا واقعا می‌خواهی بازیگر باقی بمانی؟

من تصمیم گرفتم که بازیگری را قطعا ادامه دهم و نویسندگی و کارگردانی را هم دوست دارم، از همین سن هم در مدرسه برای مناسبت‌های مختلف به من و دو تا از دوستانم برای اجرای تئاترهای مختلف پیشنهاد می‌کنند.

*رابطه بچه‌ها در مدرسه با تو چطور است؟

دوستان خوبی دارم و خیلی من رو دوست دارند و حتی پیگیر کارهای من هم هستند.

*به موسیقی هم علاقه داری؟ فرصت کار در زمینه موسیقی هم داری؟

من هر وقت از مدرسه میام اول درس‌هایم را می‌خونم بعد از اون کمی‌با گوشی بازی می‌کنم و بعد هم آهنگ لاتین جدید را گوش می‌کنم و خواندنش را تمرین می‌کنم، خوانندگی را از ساز زدن بیشتر دوست دارم. من انگلیسی و فرانسوی را بلدم و اسپانیایی و ژاپنی هم بلدم بشمارم.

*زمانی که ضبط فیلم داری قطعا خیلی وقت تو را می‌گیرد آیا این مسأله به درس‌هات لطمه نمی‌زند؟

در این مواقع خانم معلم من درس‌هایی که عقب بودم را به من می‌گوید که سر فیلمبرداری بنویسم، و وقتی سرکارهستم هم درسم را می‌خونم تا ضبط سکانس من شروع بشه.

*گفتی که دوست داری فیلمساز بشی، اگر یک روزی فیلمساز شدی دوست داری چه فیلمی‌بسازی؟

فیلم‌های احساسی را بیشتر دوست دارم.

*فیلم هم می‌بینی؟

بله فیلم‌هایی که دوست دارم و به سنم هم می‌خورد را می‌بینم و بیشتر انیمیشن‌های انگلیسی می‌بینم مثلا آخرین فیلمی‌که دیدم Frozen و نگهبان جنگل بود.

*برداشت و فهم کلی‌تر تو از Frozen چی بود؟

این که آدم زود عصبانی نشه و نترسه و با خواهر خودش خوب رفتار کنه.

*اگر قرار بشه فیلم Frozen را بسازند و از تو دعوت کنند که بازی کنی دوست داری نقش کدام یک شخصیت‌ها را بازی کنی؟

اولاف یک شخصیتی هست که همیشه همراه من هست و السا رو هم دوست دارم.

*اگه یک زمانی مجبور باشی برای ضبط یک فیلم یک مدت طولانی از خانه دور باشی برای تو سخت نیست؟

چون کارم را دوست دارم سعی می‌کنم با شرایط کنار بیایم. 

*به کتاب خواندن هم علاقه داری؟

بله، البته به خواندن کتاب‌های انگلیسی بیشتر علاقه دارم و کتاب‌های داستان را هم دوست دارم.

*در این مدتی که فیلم بازی کردی قطعا در موقعیت‌های مختلف تجربه‌های متفاوت کسب کردی، مهم‌ترین چیزی که در جریان بازی در این فیلم‌ها کسب کردی چه بود؟

من یاد گرفتم که سریع باید یک چیزهایی رو یاد بگیرم، مثلا سر یک سکانس ممکنه یک دیالوگ یا چیزی اضافه بشه و من باید سریع اون رو یاد بگیرم و یک زمان‌هایی هم خودم خلاقیت به خرج می‌دهم و یک چیزهایی اضافه می‌کنم، همچنین یاد گرفتم برای زمان ارزش بیشتری قائل بشم و حالازمان برایم اهمیت بیشتری دارد،‌ در جریان بازی هم بودن با  گروه رو خیلی دوست دارم همکاری و با هم بودن چیزهای زیادی به من یاد میده و خوش هم می‌گذره. سختی و تنوع این کار هم خیلی دوست دارم.

*این که الان معروف شدی و مردم تو را می‌شناسند و به تو محبت می‌کنند چه حسی برای تو دارد؟

حس خیلی خوبی داره؛ دوست دارم.

*به نظر تو دکتر شدن بهتره که اکثر بچه‌ها علاقه دارند و یا بازیگر شد؟

به نظر من هنرپیشه شدن بهتره، چون من اصلا از خون و اتاق عمل خوشم نمی‌یاد و من بیشتر بازیگری دوست دارم.

*ما الان یک شبکه سینمایی برای کودکان نداریم و فقط شبکه‌های کارتونی و پویا هستند، به نظر تو این که یک شبکه به عنوان سینمای کودک داشته باشیم مهم هست؟

بله مهم هست، البته من موافقم که بیشتر انیمیشن بسازند که به سن بچه‌ها می‌خوره و بیشتر دوست دارند.

*اگر تو یک روز رئیس‌جمهور بشی اولین کاری که برای بچه‌ها می‌کنی چی هست؟

دوست دارم که فیلم‌های قشنگ بیشتر برای بچه‌ها بسازند، شهربازی‌های بیشتری هم ساخته بشه، در مدرسه‌ها هم با بچه‌ها خوب رفتار بشه و اون‌ها رو نترسون چون بعضی مدیرها بچه‌ها را می‌ترسونن، و پولی هم که به دست میارم به بچه‌های فقیر و محک می‌دهم. البته الان هم پولی که به دست می‌آورم را به پدرم پیشنهاد دادم و به بچه‌های سرطانی محک کمک می‌کنم.

*درآمد بازیگری خوب هست، آیا برای تو مهمه که پیشنهاد بازیگری که به تو می‌دهند چقدر درآمد داره؟

من بیشتر به معروفیت و بازیگری فکر می‌کنم تا درآمد داشتن. من دوست دارم اول درس بخونم و بعد معروف بشم.

*کیمیا می‌دونی که مشهور بودن و معروف بودن با محبوب بودن متفاوته، به نظر تو این که آدمای بیشتری تو رو بشناسن مهمتره یا این که آدم‌های بیشتری تو رو دوست داشته باشند؟

من هر دو تاش رو دوست دارم ولی برام مهمتره که بیشتر دوستم داشته باشند و دوست دارم هم مهربون باشم هم محبوب و هم معروف.

*آیا تو خاطره بدی هم از سینما داری؟

نه خوشبختانه همیشه لحظات خوب داشتم.

*بهترین خاطره تو چیه ؟

بهترین خاطره و تجربه من اولین فیلمی‌بود که بازی کردم «هیس دخترها فریاد نمی‌زنند» ‌که خانم درخشنده با من خیلی مهربون بودن و من خیلی چیزها یاد گرفتم.

*بزرگترین آرزوت برای خودت و بچه‌های دنیا چی هست؟

من آرزو دارم که مشهور باشم و من رو دوست داشته باشن. و دوست دارم که بچه‌های سرطانی خوب بشن و بچه‌ی فقیر هم  نباشه یعنی همه بچه‌های دنیا سالم باشن و فقیر نباشن.

من دوست دارم یک تشکر هم از مدرسه داشته باشم و خانم معلمم در کلاس سوم ،خانم باجلان. من یک فیلم داشتم که سه ماه طول کشید و خانم معلم من و مدیر مدرسه مون آقای باقرپور خیلی به من کمک کردند. و همیشه هم از مامان و بابام ممنونم و همچنین خواهرم که برای حفظ دیالوگ‌ها خیلی به من کمک می‌کند.

*به نظر آدم‌های خوب چه شکلی هستند؟

دروغ نمی‌گن و کسی رو اذیت نمی‌کنن.

*بازیگرهای خوب به نظرت چه جوری هستن؟

بازیگرهای خوب به نظرم باید مهربون باشند و خودشون رو نگیرند مثل آقای بهرام رادان.

*به نظر تو زیباترین رنگ چیه و بازیگری چه رنگی هست؟

من رنگ بنفش رو خیلی دوست دارم و به نظرم بازیگری می‌تونه بنفش باشه.

*من چند کلمه به تو می‌گم و تو هر چی به ذهنت می‌رسه به من بگو:

کبوتر: پر،   کاخ: شاهزاده،   آسمان: ابر،  کوبا:‌ نشنیدم این اسم رو،  ایران: شهرهاش و ساختمان‌ها، پرچم: الله،   سرود ملی: سر زد از افق،  کف زدن: صدا و جشنواره، بابا: مهم بودن،  مامان: مهم بودن.

*یک حرف آخر و یادگاری برای کسایی که گفت و گوی تو رو می‌خونن؟

من خیلی خوشحال شدم که با شما آشنا شدم و امیدوارم باز هم شما رو ببینم و یک خاطره خیلی خوب بود برام. به هم سن‌های خودم هم اینو می‌گم که قدر زمان‌هاشون رو بدونن و همین طور امیدوارم بازی‌های من رو دوست داشته باشند.

ارسال نظر
نام :
ایمیل :
دیدگاه :
 
دیدگاه کاربران :
تاکنون هیچ نظری برای این مطلب ثبت نشده است !
مطالب دیگر این شماره
:: سختی و تنوع کار بازیگری را دوست دارم
:: پلمپ کیوسک‌های مطبوعات که سیگار می‌فروشند
:: سیمین دانشور در داستان‌های کوتاهش
:: عاشق گفتن حتی یک خط در رادیو بودم
 
1 visitors online
شما در اینجا قرار دارید :
شماره : شماره 628
تاریخ : هشتم اردیبهشت
سال : 1394
پر بازدید ها
با اضافه شدن ۸۵کاروان جدید؛ ثبت‌نام کاروان‌های عمره در تهران آغاز شد
همه ی ما 3 اکتاو صدا داریم
امان از درد شست پا!!
آواز و آگاهی
با صدای یوگی، گلویت را آزاد کن
پردرآمدترین شغل‌های ایران را بشناسید
تماس با ما
درباره ما
اخبار
نگاهي به فيلم يك روش خطرناك؛ انساني بس بسيار انساني
پیوند ها
ایران طراح
تابناک
فارس نیوز
خبر آنلاین
قانون
صفحه اصلی   |   درباره ما   |   اشتراک   |    اخبار   |   جستجو   |   تماس با ما
Error
طراحی سایت و میزبانی وب : ایران طراح