فرزاد موتمن که امسال با فیلم «خداحافظی طولانی» در بخش سودای سیمرغ سی و سومین جشنواره فیلم فجر حضور دارد عاشقانهای را در فضای کارگری روایت کرده است. ساختار و محتوای فیلم و حضور موتمن در جشنواره فجر انگیزهای بود که با وی گفت و گویی داشته باشم. در بخش نخست گفتگو درباره فیلم «خداحافظی طولانی» از علاقه به ساخت این فیلم به دلیل روایت عاشقانه اش در محیط کارگری، معمایی بودن نیمه ابتدایی فیلم، علاقه اش به سینمای عاشقانه و تلقیای که از این نوع فیلمها دارد و اینکه در مورد آثارش منصفانه قضاوت میکند و میداند که فیلمهای بد هم در کارنامه اش دارد، بحث و تبادل نظر کردیم. در بخش پایانی با فرزاد موتمن درباره ساخت فیلم «خداحافظی طولانی» به مسایلی چون طراحی گریم فیلم و تاکیدی که در اثر به شباهت دو شخصیت زن فیلم میشود، پروسه انتخاب سعید آقاخانی برای بازی در نقش یحیی، ورود پیدا نکردن عامدانه به برخی مسایلی که در فیلم مطرح میشود و شباهتهایی که فیلم در ساختار و داستان به فیلمهای وسترن دارد، صحبت کردیم.بخشهایی از این گفت و گو را میخوانید:
* سعید آقاخانی در نقش یک کارگر خیلی خوب جا افتاده و بازی مناسبی هم ارائه میدهد، گریم و لباس هم به شخصیت پردازی اش کمک زیادی کرده است. چطور به انتخاب آقاخانی رسیدید در حالی که معمولا او در نقشهای طنز جا افتاده است.
- واقعیت این است که در ابتدا بازیگران دیگری برای این نقش مد نظرمان بودند اما مثلا یکی از آنها آمریکا بود، دیگری میگفت زودتر فیلمبرداری را تمام کنید چون من باید به آمریکا بروم یک بازیگر دیگر تازه از آمریکا آمده بود و شبی دو اجرای تئاتر داشت. اصولا این سالها بیشتر بازیگران ما همگی آمریکارو شده اند. اصولا ما برای بازیگر مرد در سنین میان سالی 45 – 50 سال با محدودیت بازیگر روبرو هستیم. یک روز که خیلی کلافه بودیم و بازیگر مناسبی هم پیدا نمیکردیم مدیر تولید کار پیشنهاد حضور سعید آقاخانی را مطرح کرد که به محض اینکه اسمش را به زبان آورد سکوتی در جمع حاکم شد و من اولین کسی بودم که سکوت را شکستم و گفتم بگویید بیاید. یادم آمد که سال قبل آقاخانی فیلم «لامپ صد» را در جشنواره داشت که اثری درام بود پس حدس زدم که شاید خودش علاقه به بازی در نقش درام داشته باشد. ضمن اینکه معتقدم بازیگران کمدی بازیگران بسیار خوبی هستند و معمولا شوخیهایی را که روی کاغذ نوشته نشده ایجاد میکنند و کلی بداهه پردازی در کارشان دارند. معمولا هم وقتی بازیگران طنز در نقشهای جدی بازی میکنند خوب جواب داده اند. بنابراین احساس کردم سعید آقاخانی پتانسیل ایفای این نقش را دارد و از همان اولین روز دورخوانی مطمئن شدم که درست انتخابش کرده ام. اما برخی از بچههای گروه تا چند روز بعد از فیلمبرداری هنوز این تردید را داشتند که او مناسب نقش نیست اما بعد از چند روز میترا حجار در گوش من گفت که آقاخانی برگ برنده این فیلم است. آقاخانی بازیگر پرتحرکی است اما اینجا خیلی خوب توانست با فضای مینی مالیستی که مد نظر ما بود خودش را وفق دهد. جالب اینجاست که من و آقاخانی همسایه هستیم و در یک خیابان زندگی میکنیم و ما خیلی از روزها همدیگر را میدیدیم اما هیچ وقت فکر نکرده بودیم که با هم کار کنیم. چون به نظر میرسید مسیرهایمان از هم خیلی دور است برخوردهایی هم که در خیابان با هم داشتیم سرد و در حد یک سلام و علیک بود.
*تاکیدی که در فیلم به شباهت ماهرو و طلعت میشود و گریم مناسب بازیگران هم که باعث شده این شباهت تشدید شود این نکته را به ذهن مخاطب میآورد که یحیی میخواهد جایگزینی برای ماهرو پیدا کند. خودتان هم در زمان ساخت به این مساله توجه داشتید؟
- در واقع پیش از اینکه من وارد پروژه بشوم طی صحبتهایی که تهیهکننده و مجری طرح با هم داشتند قرار بود نقش هر دو شخصیت ماهرو و طلعت را یک نفر بازی کند. ولی وقتی این مساله را برای من مطرح کردند، دچار تردید شدم چون احساس کردم آن وقت داستان و شخصیت پردازی مثل فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک میشود و این درست نبود. به نظر من اسکاتی در فیلم «سرگیجه» دیوانه است چون میخواهد زن را آن طور که خودش دوست دارد با همان لباس و رنگ مو بازسازی کند اما چیزی که نمیداند این است که اصلا این دو زن یکی هستند. میترا حجار هم راغب بود که هر دو نقش را بازی کند اما به نظر من این فیلم داستان مردی است که دارد با عشقی زندگی میکند اما رفته رفته عشق دیگری جایگزینش میشود. هرچند تشابهاتی بین این دو زن وجود دارد؛ هر دو کارگر هستند، هر دو روی یک دستگاه کار میکنند، هر دو چادری هستند و هر دو کفش سفید دارند. در گریم هم خانم میشا جودت سعی کرد که تشابهاتی را در برخی نواحی صورت بین دو بازیگر به وجود بیاورد اما قصدم این نبوده که مردی بخواهد زنی را بازسازی کند. در واقع در کل فیلم یک نوع دیزالو صورت میگیرد. در ابتدای فیلم ماهرو یک عروس است و باطراوت و زیباست اما رفته رفته رنگ پریده تر شده و چشمانش گود میشود، سرفههایش شروع شده و کم کم محو میشود تا جایی که فقط صدایش را میشنویم. از طرف دیگر طلعت بر عکس ماهرو ابتدای ورودش مرموز و غمگین و منزوی است و در بدو حضورش در کارخانه کتک میخورد اما رفته رفته که به طلعت نزدیک میشویم، میبینیم که اتفاق دختر سرزنده و شاد و خوشحالی است. ابتدا با چادر مشکی او را میبینیم اما رفته رفته چادرش رنگی میشود و بالاخره در صحنه نهایی عروس است. این دو در تناقض با هم قرار دارند. نورپردازی، طراح صحنه و لباس و فیلمبرداری همگی در خدمت این دیزالو هستند.
*در فیلم درباره موقعیت جعرافیایی که داستان در آن رخ میدهد هم اطلاعی داده نمیشود اما مخاطب میداند که این کارخانه و آدمهایش در حاشیه شهر تهران و جایی مثل رباط کریم یا اسلام شهر حضور دارند.
- دقیقا نمایش حومه شهر تهران در فیلم مد نظر بوده است و به نظرم آمد بهتر است اسمیروی مکانی که وقایع در آن رخ میدهد، نگذاریم اما بیشتر صحنههای فیلم در قلعه حسن خان که الان تبدیل به شهر قدس شده و جادههای رباط کریم فیلمبرداری شده است. خود کارخانه نزدیک قلعه حسن خان و خانه و خط آهن در قلعه حسن خان گرفته شده است اما اصولا من وقایع این فیلم را در حومه تهران میبینم.
* قاب بندیهای فیلم در راستای حس و حال شخصیتهای فیلم است. ابتدا ایستایی که در منش و رفتار ماهرو وجود دارد به طراحی میزانسن و دکوپاژ نماها هم راه یافته و بعد در نیمه دوم با پویایی و جنب و جوشی که طلعت به داستان وارد میکند در نوع قاب بندی هم شاهد تحرکت و پویایی هستیم. اتمسفر و فضاسازی که در کار وجود دارد فیلم را به دو نیمه تبدیل کرده که در راستای هم قرار دارند.
- زمانی که من فیلمنامه را خواندم اول از هر چیز به یاد فیلمهای وسترن افتادم. این تشابه هم به لحاظ تماتیک و هم از نظر لوکیشنها به ذهن متبادر میشود. خیلی از وسترنها به این شکل شروع میشوند که مردی غریبه وارد یک شهر میشود و همه نگاهها به او بر میگردد. به نظر میرسد مرد با این شهر و مردمش قبلا مراوداتی داشته به این ترتیب که این مرد چیزی را از مردم شهر پنهان میکند یا مردم شهر مساله ای را از مرد مخفی میکنند. این مرد یکراست میرود به دفتر کلانتر. در «خداحافظی طولانی» هم همین موقعیت را داریم. مردی وارد کارخانه ای میشود و همه نگاهها به سمتش جلب شده و به نشانه اعتراض به حضورش در آن فضا دستگاهها خاموش میشود. این مرد یک راست میرود سراغ صاحب کارخانه و شغل قبلی اش را طلب میکند. به همین جهت من این فیلم را کاملا وسترن دیدم. حتی فیلم از نظر لوکیشن هم همین فضا را تداعی میکند. ایستگاه و ریل قطار، جاده و قبرستانی که در ارتفاع قرار دارد همگی المانهای فیلم وسترن هستند که در این فیلم وجود دارند. بنابراین من از همان ابتدا قاب بندیها را وسترن دیدم و برای مرتضی غفوری مدیر فیلمبرداری فیلم، وسترنهای مدرن تر مثل «پاریس تگزاس» ویم وندرس را مثال میزدم. چون به اعتقاد من «پاریس تگزاس» هم یک وسترن است و خیلی ویژگیهای مشترک با این فیلم دارد البته اصلا قصد مقایسه ندارم چون این فیلم به نظرم یک شاهکار است و ما اصلا به گرد پای این فیلم هم نمیرسیم اما از لحاظ تماتیک «پاریس تگزاس» هم فیلم وسترن است هم عشقی و هم داستان مردی که دارد با خاطره ای زندگی میکند. چون «خداحافظی طولانی» را یک وسترن دیدیم پس خیلی هم کلاسیک به آن نگاه کردیم. هرجا کاراکتر ساکن است ما هم ساکن بودیم و هرجا که حرکت میکند ما هم حرکت کردیم فقط امیدوارم فرم را درست رعایت کرده باشیم.
منبع: مهر- آروین موذن زاده
|