مهرداد ناظری/
هنوز هم دنبال سوژهای میگردیم، تا گرمای زندگی را در تک تک سلولهایمان ایجاد نماید. دگرگونیهای بیوقفه، زندگی را به یک کالبد بیروحی مبدل ساخته که دیگر جذابیتی برای بشر ندارد. شهروندان جامعه جهانی امروز در میان صدها کانال تلویزیونی، چیزی را جستجو میکنند که لذتبخش، شادیآور و هیجانانگیز باشد آنها سریالهای تلویزیونی پرطرفداری را تماشا میکنند، ژامبون تنوری شده با نوشابه گازدار سر میکشند، اما نه گرسنگیاشان برطرف میشود نه چشمهایش از تماشای صحنهها احساس آرامش میکند. مارشال برمن در کتاب معروف خود از قول قهرمان رمان الوئیزنو، اثر ژان ژاک آل روسو نقل قول جالبی میآورد:
رفته رفته آن حالت حیرانی و بیخبری را که این زندگانی پر تنش و پرآشوب به جان آدمی انداخته، در مییابم. با این همه چیزهای رنگارنگ که هر لحظه از برابر دیدگانم میگذرد، به راستی دارم سرگیجه میگیرم. از میان این همه چیز که به مغزم خطور میکند، حتی یکی نیست که قلبم را تسخیر کند؛ و با این حال، این جمله چنان احساساتم را برمیآشوبد که یکباره از یاد میبرم که چیستم و از آن کیستم. (Berman:1982:18)
این که به واقع کسی وجود ندارد که قلب ما را تسخیر کند، نکته قابل تاملی است. زندگی در دنیای کالایی شده، همه هویت انسانی ما را در دستخوش تحول کرده است. دیگر آن عشق ناب که به دلمان شور، به احساسمان هیجان و به ذهنمان آرامش میبخشد کمتر یافت میشود. در زیر نور چراغهای خیرهکننده این ابرشهرها، تنها تضاد کنشگران اجتماعی با فرهنگی به چشم میخورد که در همه زمینهها برایمان تجویزهای خاص دارد. اگر میخواهیم چاق یا لاغر شویم، اگر میخواهیم کنار دریا آفتاب بگیریم، و یا به تاریخیترین شهرهای دنیا سفر کنیم، تجویزهای بستهبندی شدهای وجود دارد، اما هیچ کس نمیتواند به غربت دل آدمها پاسخ دهد. این نکتهایست که جورج زیمل در بحث تراژدی فرهنگی به آن اشاره دارد. فرد در کلانشهر فردیتش را در تضاد بین فرهنگ ذهنی و عینی متلاشی شده، میبیند. این انسان متلاشی شده، عشق را در پس همه تضادها و تناقضها طلب میکند اما در عمل روابط کاذبی را مییابد که نهایتاً تنها سودش برای او پوچی، تنهایی و بیهودگی است. در واقع چندپارگی و انشقاقی که در زندگی انسان مدرن وارد شده باعث جدایی او از خود، محیط و فرهنگ شده است. او بالاجبار در دریایی از فرهنگ تودهوار غوطهور است و برای نجات خود تنها میتواند از مدها و سرگرمیها و اوقات فراغت خود استفاده کند. حالا کافیست که دوربین عکاسی خود را در اطراف برای گرفتن عکسی ماندگار بچرخانیم. شاید در برخی از شهرها عکسهایی از عشقهای ماندگار را بشود بر روی در و دیوارها ملاحظه کرد. البته کسی در دورهی جدید در پی جاودانگی نیست. اما لحظهای شنا در دریای صمیمیت و کسی که قابلیت ما را به ظهور برساند همواره مورد نیاز است. ترویج روزافزون فرهنگ مصرف اشکال تعامل و ارتباط را با چالشهای جدی مواجه ساخته است به طوری که حتی وقتی از کنار کافیشاپها و سینماها میگذریم پیدا کردن تصاویری از تسخیر قلبها دشوار و کمتر به چشم میآید. باید بپذیریم که ما همچنان در نظام سرمایهداری زندگی میکنیم که مارکس برای آینده انسان احساس نگرانی میکرد. دنیایی پر از بیم و اضطراب که شادی و نشاط در پس ذهنها و احساسها به فراموشی سپرده شده است.
|