اسداله ناظری/در مطالب قبل به آنجا رسیدیم که توجه شدید خلفای عباسی به ایرانیان و خودداری آنان از دادن کارهای با اهمیت و بزرگ به عرب به این امر شدت میداد. منصور دومین خلیفه عباسی و مهدی جانشین وی در نزدیک کردن ایرانیان به خود غلو میکردند و در دورههارونالرشید چنان که میدانیم با روی کار آمدن برامکه و نفوذ بینهایت آنان در دستگاه حکومتی، سیادت و نفوذ ایرانیان به حد اعلای خود رسید. این نفوذ عحیب عناصر عرب را به شدت خمشگین و بنیعباس را هراسان ساخت و این بیم و هراس به توطئهی نامردانه آنان بر ضد برامکه خاتمه یافت ولی ایرانیان به زودی پس از مرگهارونالرشید (193هجری) انتقام سختی از اعراب گرفتند و امین خلیفه عباسی پسرهارون را که از مادرهاشمینژاد و حامیسیاست ضدایرانی بود به فجیعترین وضع در سال 197هجری در بغداد او را کشتند و مأمون برادر او که از مادری ایرانینژاد بود به جای او به خلافت نشاندند. سردار بزرگ مأمون در این هنگام طاهر ذوالیمینین و وزیر او فضلبنسرخسی بود که هر دو از متعصبین به سیاست ملی ایران بودهاند. بر اثر این فتح سیادت نژاد ایرانی تجدید شد و مأمون هم نیز به ایرانیان خصوصاً توجه کرد و دست اعراب را در امور مملکت کوتاه کرد. اما پس از فوت مأمون و جلوس معتصم (218هجری) در سیاست بنیعباس تغییری حاصل شد بدین معنی که معتصم چون از طرفی نفوذ بینهایت ایرانیان او را هراسان و از جانب دیگر به عرب اعتماد وافری نداشت متوجه ترکان شد و از آنان سپاهی ترتیب داد و امرا و قواد خویش را از میان غلامان ترک خود برگزید و چون این عناصر بر کارها تسلط یافتند ایرانیان و اعراب هر دو در واقع پایمال شدند و مقدمات انحطاط تمدن اسلامیفراهم گردید. نفوذ ایرانیان در دستگاه حکومت اسلامیچند نتیجه داشت که از آن جمله است: 1- رسوخ تمدن و عادات و رسوم و تشکیلات اداری و اجتاعی ایرانیان در تمدن اسلامیپایهگذاری شد. 2- انحصار مقامات عالیه به ایران نتایج مثبتی بجا گذاشت.3- ایجاد نهضت بزرگ علمیو اجتماعی که منجر به تشکیل تمدن عظیم اسلامیگردید.
شعوبیه- در اینجا لازم است از یک نهضت بزرگ اجتماعی که سبب واژگون شدن قدرت عرب و بر روی کار آمدن ایرانیان شد گفتاری داشته باشیم و آن به وجود آمدن نهضت شعوبیه است. اسلام دین صلح و سلم و مساوات و برادری است. پیروان دین از هر قبیله و قوم باشند بر یکدیگر امتیاز و رجحانی ندارند و تنها مایهی رجحان میان افراد در آئین تقوی و پرهیزکاری است. چنان که در آیه شریفه میبینیم:«یا ََیُّهَا النّاسِ اِنا خَلَقناکُم مِن ذُکرِ و اُنثی وَ جَعَلناکُم شُعُوبَاً و قَبائِلَ لِتَعارَفُو اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَالله عَلیمٌ خَیبرُ» (سوره حجرات 13)
عرب در صدر اسلام و هنگام نشر این آیین نیز مبشر همین اصل بود ولی در حقیقت فیالواقع کمتر توانست به این اصل عالی اخلاقی رفتار کند خاصه در عهد بنیامیه که چنان که دیدیم سیاست عربی محض در میان آمد، تا پایان عهد بنیامیه تمام مشاغل به عرب اختصاص داشت و نسبت به اقوام دیگر کمال تحقیر و اهانت معمول بود. این تحقیر و اهانت بر مال تابعهی حکومت اسلامیخاصه ایرانیان که حس ملیت و سوابق درخشان تاریخی آنان بیش از دیگران بود سخت گران میآمد و از این روی آنان را به مقابله با این غروب کبریا برمیانگیخت. ایرانیان از این پس سه راه برای مقابله با عرب پیش گرفتند: 1- قیام سیاسی که چنان که دیدهایم به وسیلهی ابومسلم آغاز شد و بعد از غدر(پیمانشکنی) و خیانت عباسیان نسبت به ابوسلمهی خلال و ابومسلم نیز چنان که خواهیم دید به شدت ادامه داشت تا به ایجاد دولتهای مستقل ایرانی پایان یافت. 2- قیام علیه آیین اسلام خلفای عباسی و تعمد در تخریب آن فیالواقع نوعی مقاومت منفی با حکومت عباسی بود و در عصر ابتدای عباسی با شدتی عجیب شیوع داشت و با مقاومت خلفا مواجه بود. 3- قیام اجتماعی و ادبی که به وسیلهی دستهای به نام شعوبیه صورت گرفت ظهور این دسته از عهد اموی است و اینان در آغاز کار عبارت بودند از گروهی که بر غرور و خودپسندی عربها و تحقیر سایر اقوام به دیدهی انتفاد مینگریستند و میگفتند که اسلام با چنین فکری مخالف است و تفاخر بین احزاب و قبایل را ممنوع ساخته و بزرگی و بزرگواری افراد را نیز از طریق تقوی و پرهیزکاری دانسته و چون این دسته به آیهی (یا ایها الناس....) که نقل شد تَمَثُل میجستند و استدلال میکردند که آنان را شعوبیه خواندند. قائلین بِتَفَضُّل (برتری) عجم بر عرب بیشتر و نزدیک به تمام از ایرانیان بودند و برای اثبات عقیدهی خود دلایلی چند اظهار میکردند. اساس فکرشان تحقیر عرب بود و میگفتند هر قوم و ملتی اگر چه پست باشد بر عرب ترجیح دارد. اینان معمولا قبول اسلام نکردند و یا با قبول اسلام در ظاهر به مذهب اصلی خویش باقی بودند و یا اصولاً به سائقهی ملیت و وطنپرستی و مخالفت با اعراب چیره و قاهر بر این فکر بودند. کلمهی شعوبیه و ناامیدی جمعیتی خاص بدین نام از مصطلحات عهد بنیعباس است و در عهد بنیامیه اگر چه این فکر به وسیله دستهی معینی پدید آمده بود ولی هنوز نام شعوبیه بر آنان اطلاق نمیشد. در دوره بنیعباس ایرانیان اگر چه در دستگاه دولتی بسیار نفوذ یافتند ولی چون از جانبی گاه گرفتار طغیان عرب نسبت به خود میشدند، و از جانب دیگر غدر و مکرهای خلفا آنان را خشمگین میساخت، و از جانبی به تمام آرزوهای خود نرسیده بودند، با قوم عرب شروع به کشاکش شدید و سختی نمودن و از این روی شعوبیه در این ایام فرصت بسیار برای نشر افکار و عقاید خود یافتند و به تألیف کتب و رسالات و سرودن اشعاری در باب تفضیل (مفصل نمودن) قوم ایرانی بر عرب و یا تفاخر به نژاد خود و تحقیر عرب، آغاز کردند. بعضی از بزرگان و رجال معروف ایرانی هم آنان را در این گونه امور تشویق میکردند، مثلا طاهربنالحسین به آشکار کردن شعوبیه به پاداش نوشتن کتابی در ذکر عجیب و نقص عرب صِلّتی جریل بخشید. شعوبیه از اوایل قرن دوم هجری تا قرن چهارم سخت مشغول تبلیغ افکار و عقاید خود بودند و در این مدت شعرای بزرگی از میان ایرانیان با فکر شعوبیه برخاستند و به شدت به اظهار عقاید خود پرداختند و از آن جملهاند خُریَمیشاعر مشهور سعدی و المُتوکلّی از ندمای متوکل خلیفه دهم عباسی و بشاربن برد طخارستانی که قبلا از او سخن گفتیم. خریمیابیات مشهوری به زبان عربی در دفاع از نژاد و تفاخر به نسب خود دارد.
|