حمید نورشمسی/
گفتگو با سید مجید حسینی بیشتر از اینکه به عنوان یک مدیر موسسه نشر و مسئول برگزاری یک نمایشگاه بزرگ کتاب صورت بپذیرد به عنوان یک استاد دانشگاه متخصص در امر جامعهشناسی انجام شد. گفتگویی که بهانهاش نمایشگاه کتاب یاد یار مهربان و خروجیاش یک آسیب شناسی جدی در حوزه نگاه به کتاب و کتابخوانی در ایران بود و منجر به تحلیل این پدیده شد که کتابخوانی در قامت فعلی جامعه ما از اساس امری با فایده و توام با کلاس اجتماعی به شمار نمیرود و به تبع منطق تعقل بشری نیز آن را بر نمیتابد. این گفتگورا در ادامه بخوانید:
نمایشگاه یاد یار مهربان یکی از نمایشگاههای بزرگ عرضه کتاب در کشور به شمار میرود که اتفاقا مخاطبانش، مخاطب هدف در پروسه توزیع کتاب در کشور به شمار میروند؛ یعنی دانش آموزان. اما این دغدغه با نزدیک شدن به برگزاری نهمین دوره این نمایشگاه هنوز پابرجاست که آیا تجربه برگزاری این چنین رویدادهایی در قامت اقتصاد نشر ایران، به بنگاهها فروشگاههای خرد فروش کتاب لطمه نمیزند؟ آیا توجه و حمایت صرف از مصرف کننده بدون توجه به سازوکار توزیع الگوی صحیح است که به طور مداوم در حال ادامه دادن آن هستیم؟به عبارت دیگر میخواهم بدون حمایت عرضه مستقیم و وسیع و متمرکز اهمیت بیشری را باید بگیرد یا حمایت از ویترین فروش خرد و پراکنده؟
به نظر من نه حمایت از عرضه مفید است و نه حمایت از ویترین و نه حمایت از تولید. مساله ما چیز دیگری است که همه این سه حوزه را تحت تاثیر خودش قرار داده است و آن هم موضوع مصرف است. حوزه کتاب را اگر شامل چهار بخش تولید و توزیع و ترویج و مصرف بدانیم، مشکل اصلی ما در بخش مصرف است نه چیز دیگری. اما مصرف یعنی چه. مصرف یعنی وجود تقاضا در عرصه اجتماعی برای یک اتفاق. حالا در قامت جامعه فعلی ما پر مصرفترین کالا چیست؟ لوزام آرایشی. بله لوازم آرایشی نه حتی غذا و لباس. در تهران تعداد کتابفروشی های خوب ما به عدد 50 هم نمیرسد اما تعداد لوازم آرایشی فروشیهایمان بر اساس آمارهای رسمی 8900 باب مغاره است. آیا ما تولید این محصول را تقویت کردیم؟ عرضهاش را چطور؟ به صورت رسمی ترویجش میکنیم؟ پاسخ منفی است. پس چه چیزی وجود دارد؟ تقاضا. شما گردش مالی کتاب در کشور را که در یک سال حساب کنید رقمی معادل 800 میلیارد تومان میشود اما تنها یک برند لوازم آرایشی ضد آفتاب در تهران گردش مالی 100 میلیاردی دارد. یعنی یک هشتم کل فروش کتاب. مساله ما تقاضا است. تمام کارهای دیگر اعم از ایجاد نمایشگاه یا زدن فروشگاه و یا تولید کتاب اگر منجر به ایجاد تقاضا نشود ما هیچ نتیجهای نخواهیم گرفت.
چه چیزی تقاضا را ایجاد میکند؟
تقاضا یک پکیج پبیچیده فرهنگی است که از یک نقطه شروع میشود و زیر ساختی دارد. آن زیر ساخت ارزش یافتن یک مفهوم در کلاس اجتماعی است. اگر یک کرم ضد آفتاب در کشور خوب میفروشد به خاطر آن است که در یک کلاس اجتماعی آن محصول و مصرفش دیسیپلین و کلاس آن طبقه اجتماعی را ایجاد میکند. حالا از خودتان بپرسید آیا در زیر ساخت اجتماعی ما در ایران کتابخوانی ارزش است؟ «من پولدارم» ارزش است یا «من کتاب میخوانم»؟
البته کتابخوان بودن ضد ارزش هم نیست.
بحثم ضد ارزش بودن نبود. شما به فرزندت میگویید که بیا در تهران برج ساز بشو یا نویسندهای که شش ماه یکبار برای چاپ دوم کتابش مثلا دو میلیون تومان میگیرد؟
منظورم این بود که بهتر نیست به این فکر کیم همین برج ساز به قول شما، چرا به فرزندش نمیگوید برج ساز کتابخوان باشد؟
پاسخ این گزاره مشخص است. کتابخوانی امروز کلاس اجتماعی نیست و ارزش اجتماعی هم به شمار نمیرود. کار خوبی است و لااقل مضر نیست اما جزوی از کلاس اجتماعی امروز ما نیست. لوازم آرایشی خریدن و یا فلان برند لباس را خریدن اما جزو کلاس اجتماعی ما شده است. هر کدام از ما به این فکر میکنیم چه برندی را بپوشیم که ما را به کدام طبقه اجتماعی متصل کند. فکر کنید که مجموع مجلاتی که در کشور ما امروز برند معرفی میکنند چقدر است؟ حالا تعداد مجلات معرفی کننده کتاب چقدر است؟ پاسخ برای کتاب کم است. چرا؟ چون کسی نمیخرد. اما باور کنید که این مجلات در همه جای دنیا هست. در نیویورک، در پاریس در لندن و... تولید تقاضا بر میگردد به جا افتادن یک پدیده و هنجار فرهنگی به عنوان یک دیسیپلین اجتماعی و امروز کتاب خواندن جزو دیسیپلین اجتماعی ما نیست. در سال 58 تا 61 بود اما حالا نیست. در آن فاصله اگر شما کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم مطهری را نخوانده بودی نمیتوانستی ادعای مبارز بودن و انقلابی بودن داشته باشی. اگر چپ بودی و کتاب های جزنی را نخوانده بودی کسی تحویلت نمیگرفت. اما حالا بروید در دانشگاه. بهترین دانشجو آنی است که کتابخوان خوبی است یا آنی است که میرود روش طرح سوال از جزوه را یاد میگیرد و نمره بهتری میگیرد. بیکلاسی امروز در دانشگاه شده گوش ندادن به فلان موسیقی یا فلان ترانه مرتضی پاشایی نه کتاب خواندن!
مگر در سال 58 تا 61 کشور ما چه چیز ویژهای داشت؟
انقلاب ما از اساس یک انقلاب گفتمانی بود و به همین خاطر در عرصههای مختلف مساله گفتمان را مهم کرد. ورود به جنگ برای ما تبعاتی را به همراه آورد که یکی از مهمترینهایش درگیری ما در یک گفتمان مادی بود. البته گفتمان شهادت و جهاد در کشور در همان زمان وجود داشت اما آنها نیازی به یک شارژ مدام و متناوب نداشتند و با فضاهای ساده ناشی از مداحی و... اغنا میشد. پس از آن نیز جز یک دوره کوتاه در ابتدای دوره اصلاحات ما دچار فرآیندهای ضد محتوایی در کلاسهای مختلف اجتماعی شدیم و حاصلش این شده که الان موسیقی بیشتر از موضوعات دیگر اهمیت دارد. امروز اگر فلان موسیقی را نشنیده باشی به تو میگویند فنوتیک و اُمُل. بعضی فیلم ها را ندیده باشی هم وضعیت همین است. حتی بعضی تئاترهای را نیدیده باشی هم وضع همین است. اما اگر فلان کتاب را نخوانده باشی به تو نمیگویند امُل. تیراژ کتابها خودش به خوبی این مساله را نشان میدهد. یک البوم موسیقی معرفی در ایران لااقل باید در ساندکلود یک میلیون بار شنیده شده باشد. این عدد را ضرب در سایر شیوههای فروش و شنیدنش بکنید. عددش میشود حدود 10 میلیون. یعنی یک آلبوم موسیقی وقتی 10 میلیون شنونده داشت یعنی موفق بوده است. اما یک کتاب پرفروش چه؟ اصلا داریم کتابی که حتی یک میلیون خواننده داشته باشد؟
شما مشکل را ضعف محتوا میدانید؟
ببنید تکیه صرف ما روی تولید اشتباه است. ما الان در سال بیش از 60 هزار کتاب تولید میکنیم. این معادل تولید ژاپن و فرانسه است و رتبه جهانی ما نیز عدد 10 است. اما در همان ژاپن سرانه مطالعه رتبه نخست در دنیا را دارد. کمیک بوکهای تولیدی در این کشور هر هفته به میزان چند میلیون نسخه تولید میشود. حالا تیراژ ما چقدر است؟ متوسط 700 نسخه. این یعنی ما بیخود در حال دست و پا زدن در امر تولید هستیم. من نمیگویم تولید کم شود و یا کیفیتش تغییر نکند. اما مساله ما تولید نیست. مساله ما این است که در مکانیزم های اجتماعی ما هنرمند قدر نمیگیرد و در صدر نمینشیند و آدم کتابخوان آدم مهمی به شمار نمیرود. آدم سیاسی بیسواد کتابخوان در جامعه ما اینطور نیست که رای نگیرد و مورد توجه مردم قرار نگیرد، کارگردان کم سواد هم این شانس را دارد که مورد اقبال قرار بگیرد. حتی در مدرسه هم شاگرد تنبل درس نخوان قدر میبیند و در دانشگاه هم آنی که از زیر درس در میرود به جای توبیخ با عنوان زرنگ نامگذاری میشود و ارزش اجتماعی میگیرد. اصلا آدمی که بتواند از زیر مطالعه در برود در دانشگاه ما صاحب ارزش و با کلاس تلقی میشود. حالا هی ما برویم و کتاب تولید کنیم، وقتی تقاضایی برایش ایجاد نمیشود فایدهاش چیست؟ ما باید مکانیزم های اجتماعی را طوری اصلاح کنیم که کتابخوانی و با سواد بودن ارش تلقی شود. چرا در گزینشهای ما این مطرح نمیشود کتاب نخوان بودن گزینه منفی است. بالاخره این کتاب خوان بودن باید جایی ارزش تلقی بشود دیگر. ولی میدانید الان این کتاب خواندن در کشور ما در هیچ جا ارزش به شمار نمیرود. همین میشود که شما به عنوان یک فرد صاحب عقل محاسبه میکنید و کتاب نمیخواند به جایش میرود سراغ کاری که برایش یک سود و کلاس و طبقهای ایجاد کند یعنی همان کاری که کتابخوانی در ایران انجام نمیدهد./منبع: مهر
|