دکتر شهریار کهنزاد، پزشک جراحی است که آواز میخواند و موسیقی مینویسد. خودش به نقل از لوریس چکناواریان در اینباره میگوید: «من شیرقهوهام» و معتقد است که جراحی دور از هنر نیست و در واقع، عین هنر است. او موسیقی را از ششسالگی با خریدن یک سازدهنی 20 قرانی از «پول تو جیبی»هایش آغاز کرد و چند سال بعد، یک گیتار چینی «فکسنی» خرید و سالها با آن نواخت. خودش میگوید، با اینکه جراحیهای سختی انجام میدهد، اگر یک شب پیانو را لمس نکند، بههم میریزد. حاصل زحماتش نیز نگارش چند سمفونی و تهیهی آلبوم موسیقی «این یا آن» است. آنچه میخوانید، گفتوگوی ایسنا با اوست.
شهریار کهنزاد در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه جراحی و موسیقی چه اشتراکهایی با هم دارند که باعث شد، این دو مقوله را در کنار هم پیگیری کند؟ توضیح داد: جراحی، عین هنر است و یکی از هنرمندانهترین کارها است، بخصوص اینکه قرار باشد، با لایههای عجیب و غریب عواطف انسانی درگیر شوید. من خودم را به معنای صرف کلمه «جراح» یا «موزیسین» نمیدانم. مثالی در ذهنم دارم که آن را لوریس چکناوریان به من گفته است. من هم میخواهم جواب چکناوریان را به پرسش شما تعمیم دهم؛ لوریس همیشه میگفت از من میپرسند، من ایرانی هستم یا ارمنی؟ و لوریس هم همیشه به آنها پاسخ میداد «من شیرقهوهام!»، در واقع در چنین حالتی چیز جدیدی زاده شده است. او ادامه داد: برای من هم بُعد موزیسین بودن و جراح بودن، قابل تمایز نیست. از زمانی که دانشجوی پزشکی شدم، یاد ندارم روزی گیتارم را در آغوش نگرفته و آن را ننواخته باشم. امروز که پر دغدغهترین دوران زندگیام را طی میکنم و در واقع، کار فوق تخصصی انجام میدهم، اگر یک یا دو روز پیانو را لمس نکنم، بههم میریزم. میخواهم بگویم، ترکیبی از این دو هستم. یک معجون! من هم به اتاق عمل میروم و جراحیهای خاصی دارم و هم در تنهایی و عزلت خودم، کار موسیقی انجام میدهم. موسیقی را قبل از هرچیز و هرکس برای خودم تجربه میکنم. حکایت من، مثل کسی است که توان نگاریدن دارد و شرح حالی را مینگارد. در واقع میخواهم از این هنر برای بیان خویش استفاده کنم.وی افزود: اگر شما کارهای من، مثل سمفونی «نغمههای صلح» را بررسی کنید، متوجه میشوید که اینها واتاب زندگی من در شرایط و دورههای مختلف است که نشیب و فرش و عرش و تمام تجربههای شخصی من را دربر میگیرد.
کهنزاد دربارهی چگونگی آغاز زندگی موسیقاییاش نیز اظهار کرد: مسیر بین خانه تا دبستان را پیاده میرفتم. آن زمان در مسیرم، مغازهای وجود داشت که من پشت ویترین آن یک «ساز دهنی» دیده بودم. آن زمان شش سال داشتم و توانستم با پول توجیبیهایم، آن ساز دهنی را 20 قران بخرم که تا 10 سال بعد هم جایش در جیب کت من بود. 11 ساله بودم که اولین گیتار چینی فکسنی را با همان پول توجیبیام خریدم و تا 18سالگی تمام سبکها را مینواختم. از 10 سال پیش، عمیقتر به موسیقی پرداختم و شانس من این است که موسیقی را با خودم یاد گرفتم.این هنرمند بیان کرد: آن زمان امکانات چندانی وجود نداشت. 10 سال پیش در یک نگاه پس نگر بود که توانستم عمیقا ارکستراسیون وهارمونی را بخوانم؛ اما دیدم تئوری موسیقی چیز چندانی به من یاد نمیدهد. مثل این بود که من یک عینک ضد آفتاب زدهام و الان عینک را برداشتهام و دارم آفتاب را میبینم. در واقع، موزیسین ساخته نمیشود، بلکه موزیسین زاده میشود.او معتقد است: شاید وقتی یک نفر بداند که شعر، ردیف و قافیه چیست و چگونه میتواند شعر بسراید، برای سرودن نیاز به دانشگاه نداشته باشد. همانطور که حافظ به دانشکدهی ادبیات نرفت. موزیک زدن من هم با ساز زدن شروع شد و با گیتار پیش رفت و چند سال پیش که احساس کردم برای نگارش موسیقی به یک نگرش علمیتر نیاز دارم، پیانو را آغاز کردم.کهنزاد دربارهی نگارش سمفونیهایش نیز گفت: یکی از شانسهای من تسلط به زبان انگلیسی است که باعث میشد، من به مأخذ نزدیک شوم. همهی موسیقی را در 12 سال گذشته خواندم. من همهچیز را خواندهام و فقط فارغالتحصیل دانشکدهی موسیقی نیستم؛ این موضوع درست مانند آموزش زبان به یک کودک است که هنگام یاد دادن صحبت کردن، چیزی از صفت و موصوف به او نمیگویند، بلکه وقتی زبان مادریاش را کشف کرد به بالندگی و رشد آن میپردازد.وی در ادامه سخنانش بیان کرد: من خیلی موسیقی شنیدهام. در واقع، به منابع خوبی وصل شدم و بزرگترین موزیسینها را از کودکی میشناختم و به آثار آنها گوش میکردم. زمانی که دانشجوی پزشکی بودم، فضا بسته بود و اینترنت هم وجود نداشت، اما میگشتم و منابع را پیدا میکردم. امروز به موزیسینهایی که در دنیا حرفی برای گفتن دارند، نگاه کنید؛ دیگر آن دهه که یک نفر شعر میگفت، آن یکی مینواخت و یکی میخواند، گذشته است. موسیقی دنیا امروز متفکر میخواهد. یعنی یک نفر تفکراتش را در قالب اثری مینویسد و با لحن و کلام خود اجرا میکند. در واقع، او احساس خود را مثل یک نویسنده میگوید و فرقش این است که یکجا، ابزار قلم است و اینجا چیز دیگری، من هم ترکیبی از این حرفها هستم، اما در قالبی که بلدم.این هنرمند با بیان اینکه همکاری با لوریس چکناواریان برای هر دوی آنها تجربهی خوبی بود، اظهار کرد: مثلا درباره «نغمههای صلح» فکر میکنم، اولین تجربه برای چکناواریان محسوب میشد که یک «راک سمفونی» را رهبری کرد. من فقط سرکلاس و پای تخته نبودم. اتفاقا باید بگویم هیچوقت اجبار حرف استاد بالای سرم نبوده است؛ اما من کمبودهایم را پیدا کردم. قویترین بُعد من، بُعد شنیداری است. من گوش قوی پیدا کردم، تنوع موسیقی و ریتم را درک کردم و آنچه را که میشنوم روی پیانو پیاده میکنم.کهنزاد که در آثارش از مباحث انسانی بهره میگیرد، دربارهی این ویژگی آثارش توضیح داد: من در جبهه، پزشک وظیفه بودم و انسانهای زیادی را مثل شکلات بستهبندی کردم. اتفاقا برخورد روح من با آن زمختی مطلق، یک شعار صد درصد لطیف انسانی را پدید آورد. من در همسایگی با این خشونت، به این لطافت رسیدم.او اضافه کرد: وقتی یک روز بخواهند در دنیای دیگر ما را بازخواست کنند، باید برای این جنگهایی که راه انداختهایم، پاسخ دهیم. ما از بُعد آسمانی خود دور شدهایم. هیچ چیز در این دنیا وجود ندارد که آدم بخواهد بهخاطرش انسانی را بکشد. هرجا فردی به زمین افتاد، یعنی جاهلیت جایش را گرفته است. من شک ندارم که انسانهای بزرگ از دیوار قلبها بالا رفتهاند، نه به زور شمشیر. هیچچیز به اندازهی سلاح هنر موثر نیست. جایی که عشق است، هنر هم هست. عشق در هنر بروز میکند و موسیقی اوج آن است. موسیقی هنر عجیبی است که میتوان رمز ریاضی هستی را از آن اکتشاف کرد.کهنزاد که بهتازگی آلبوم موسیقی «این یا آن» را منتشر کرده است، دربارهی حرف آلبوم جدیدش برای مخاطبان، گفت: پس از اجرای سمفونی «نغمههای صلح» چیزهای زیادی از لوریس چکناواریان یاد گرفتم و او معلم خوب من شد.او با اشاره به اینکه دربارهی «این و آن» خیلیها از من میپرسیدند، چرا این اثر فارسی و انگلیسی منتشر شده است، توضیح داد: میخواهم بگویم، اگر حرفی داریم که میخواهیم همه جهان آن را بشنوند، باید چه کنیم؟ ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که تشنه شنیدن است؛ اما اگر آن کار خوب نباشد، تو را تحقیر میکنند و اثرت را نادیده میگیرند. اگر حرفی داری که میخواهی همه بشنوند، راهی بهجز استفاده از زبان انگلیسی نداری. من به زبان فارسی علاقه زیادی دارم؛ هر شب حافظ میخوانم، شاهنامه را سه ار تمام کردهام و به مولانا علاقه دارم. من وابسته به این فرهنگم، اما میخواهم، حرفم را همه بشنوند.کهنزاد معتقد است: «این و آن» یک واکنش به این پاسخها است؛ «این و آن» اشارهای به من است. بهدلیل کاملا واضح، چهار کار فارسی و چهار کار انگلیسی در آن گنجاندهام که بسیار قطعات متنوعی دارد و همه سبکها در آن گنجانده شدهاند. در واقع، یک تعادل بین موسیقی فارسی و انگلیسی است. انگار یک آدم واحد، حرفی را به دو زبان میزند. از طرفی هم آرزو داشتم روی اشعار حافظ کار کنم.
|