هانيا نوربخش- روانشناس
كارل گوستاويونگ (Carl Gustav Jung) در 26 ژولاي سال 1875 در كسويل (kesswill) در كنار درياچه كنستانس (Lake constance) واقع در شمال شرقي سوئيس به دنيا آمد. پدر وي يوهان پائول آخيلس يونگ يك روحاني بود و پدربزرگش كارل گوستاو يونگ بود كه نام او برگرفته از نام پدربزرگش ميباشد. رئيس دانشگاه و استاد اعظم لژفرماسونهاي سوئيس بود و در سال 1857 خانه «اميد خوش» را براي كودكان عقبمانده تأسيس كرد. ارتباط يونگ با مادرش بسيار عميق و محكم بود اما يونگ در 3 سالگي براي مدت چند ماه نزد عمه خود زندگي ميكرد زيرا مادرش در بيمارستان بازل به دليل اختلالات عصبي بستري بود و در همان زمان يونگ متوجه عدم ارتباط مناسب ميان پدر و مادرش شد. زماني كه يونگ 9 سالش بود تنها خواهرش به نام گرترود به دنيا آمد كه هميشه ارتباطي با محبت همراه با احترام را نسبت به او ذكر ميكرد.
يونگ در كودكي بسيار درونگرا و منزوي بود و اكثر مواقع به تنهايي مشغول بازي بود. او در كتاب خاطرات خود به خوابها، رؤياها و بازتاب انديشهها به دوران كودكي خود كه تقريباً تحملناپذير بود نيز اشاراتي كرده است. بعد از ورود وي به دانشگاه ناگهان دريافت كه ميتواند به تحصيل علم طب بپردازد و هنوز يك سال از ورود وي به دانشگاه نگذشته بود كه پدرش وفات يافت و يونگ به دليل موقعيت مالي نابسامان و مسئوليتي كه در قبال مادر و خواهرش حس ميكرد تصميم به ترك تحصيل گرفت كه خوشبختانه يكي از داييهايش براي مواظبت از خانوادهاش به او كمك مالي كرد و تعدادي ديگر از بستگانش براي ارائه فعاليتهاي دانشگاهي به او مبلغي پول قرض دادند. در سال 1900 يونگ اولين كار حرفهاي خود را در بيمارستان رواني بورگهولتزي در زوريخ كه معروفترين بيمارستان رواني در اروپا بود شروع كرد كه مدير آن اوژن بلويلر Bleuler بود. او در سال 1903 با اِما راشنباخ emma Rauschenbach ازدواج كرد كه حاصل اين ازدواج چهار دختر و يك پسر بود و همسرش تا زمان مرگش كه در سال 1955 بود در كارهاي يونگ با وي همكاري داشت به خصوص درباره مبحث آنيما (جنبه يا نيروي زنانه در ناخودآگاه انسان) و آنيموس (جنبه يا نيروي مردانه در ناخودآگاه انسان) كه خوانندگان بسياري پيدا كرد و مورد توجه قرار داشت.
يونگ در سال 1905 در سن 33 سالگي استاد دانشگاه روانكاوي در دانشگاه زوريخ و پزشك ارشد در كلينيك روانكاوي شد و در همان زمان آزمايشگاه پژوهشياش را براي تحقيق در ذهنيات بيماران رواني تأسيس كرد و براي تحقيقاتش آزمون «تداعي معاني كلمات» را ابداع نمود. (اين تست شامل تعدادي كلمات است كه هر كلمه تداعي كلمهاي است در شخص شنونده كه آن را بيان ميكند كه در بيان آن هيجانات و ترديد نمايان ميشود كه اين ترديد يا هيجانزدگي نشانه آن است كه كلمه با چيزهايي كه يونگ آن را عُقده مينامد، برخورد كرده است) كه اين مقاله علمي در آمريكا به چاپ رسيد و سبب شهرت وي در ايالات متحده شد.
در سال 1907 يونگ اولين كتابش به نام «روانشناسي جنون جواني» The psychology of demencia praecox و تعدادي از مقالههاي خود را براي فرويد فرستاد و اين عمل باعث دعوت وي به وين و اولين ديدار او با فرويد گرديد كه در همان روز مكالمه آنها 13ساعت به طول انجاميد. مجموعه ارتباط آنها 6 سال بود و فرويد در نامهاي به وي او را فرزند بزرگ و نيز وليعهد و جانشين خود برگزيد. زماني كه انجمن بينالمللي امور روانشناختي پايهگذاري شد به اصرار فرويد، يونگ به عنوان نخستين رئيس و دبير كل آن منصوب گرديد. در سال 1921 يكي از عاليترين كتابهايش به نام انواع مختلف شخصيت از ديدگاه روانشناختي (Psychology
type) را به رشته تحرير درآورد كه در آن كتاب تفاوت عمدهاش را با روانكاواني چون فرويد و آدلر مطرح نمود كه به طبقهبندي انواع شخصيتها كه شامل فرق معروف بين درونگرايي و برونگرايي و نيز تفكر و احساس را عرضه كرد.
كتاب روانشناسي و كيمياگري در سال 1944 به چاپ رسيد كه يكي از بهترين كتابهايش است. اغلب از يونگ به دليل مطالعه در باب رشتههايي كه از نظر علمي مشكوك به نظر ميرسد، انتقاد شده است. يونگ در مورد همسر و چهار دختر و تنها پسرش كمگو و محتاط بود و فقط اشاراتي در كتاب خاطرات داشت كه نوشته بود: خانواده و حرفه من پايگاههايي باقي ماندند كه هميشه ميتوانستم به آنان رجعت كنم و مطمئن شوم كه به واقع انساني معمولي و عادي هستم. بعد از مرگ همسرش در سال 1955 سفرهاي مكرر وي بيش از پيش غيرمكرر شد تا اينكه در ششم ژوئن 1961 درگذشت. او شخصي آزاديخواه و طرفدار مردمسالاري بود، بدون كوچكترين اثر از غرور، تكبر و خود بزرگبيني.
مؤسس آموزش عالي روانشناسي تحليلي در زوريخ به نام سي.جييونگ C.G.Jung وجود دارد كه در سال 1948 پايهگذاري شد كه در آن تفكرات و روشهاي درماني يونگ تدريس ميشود كه بعد از او جانشينش سي. اي مرير C.A Meier مديريت آن را به عهده داشت. يونگ معتقد به تبادل فكري بيغل و غش و فارغ از هر گونه پيشداوريها و انگيزههاي پنهاني بود. تلاش براي فهم انسان نه به معناي حيوان اجتماعي كه ميتوان دوستش داشت و معتقد بود اگر انسان اين گونه ارزيابي شود آن وقت از روي ظواهر ارزيابي و قضاوت ميشود. زماني كه تلاش براي فهم انسان را ميسر كنيم نوعي بستر و زمينه دوستي به وجود ميآوريم. راهي به سوي پرورش درون كه امروزه در هيچ دانشگاهي تدريس نميشود.
|